اشراق . [ اِ ] (ع مص ) درخشیدن و روشن شدن . (غیاث ) (آنندراج ). روشن شدن . (تاج المصادر) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص
13). درخشیدن و روشن کردن . (فرهنگ نظام ). تابان شدن . تابش . طلوع . اشراق شمس ؛ برآمدن آفتاب . روشن و تابان گردیدن آفتاب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و برخی گفته اند: شروق شمس ، برآمدن آن و اشراق شمس ، تابان گردیدن و پرتو افکندن آن است . (از اقرب الموارد)
: زمهریر ار پر کند آفاق را
چه غم آن خورشید بااشراق را.
مولوی .
|| اشراق زمین ؛ روشن شدن بسبب تابش آفتاب و پرتو افکندن آن . (از اقرب الموارد). || اشراق مرد؛ در طلوع آفتاب درآمدن وی . (از منتهی الارب ). درآمدن مرد در طلوع آفتاب . (از اقرب الموارد). || اشراق نخل ؛ غوره برآوردن آن . (منتهی الارب ). و در اقرب الموارد چنین است : اشرق النخل ؛ ازهی . و ذیل ازهی النخل آرد: ازهی النخل ؛ طال . || اشراق رخسار مرد؛ نیک درخشیدن و روشن شدن آن . (از اقرب الموارد). || اشراق ثوب ؛ نیک رنگ دادن جامه را. (منتهی الارب ). اشرق الثوب فی الصبغ؛ بالغ فی صبغه . || اشراق عدو؛ اندوهگین و غصه ناک کردن دشمن را. (منتهی الارب ). و منه تقول : اشرقت ُ فلاناً بریقه ؛ اذا لم تسوّغ له ما یأتی من قول او فعل . (اقرب الموارد). || حکمت اشراق ؛ یعنی حکمتی که بنیان آن اشراقی است که عبارت از کشف است یا منظور حکمت شرقیانی است که از مردم ایران بودند و این هم بمعنی نخست بازمیگردد زیرا حکمت ایرانیان هم کشفی و ذوقی است . از این رو آنرا نیز به اشراقی نسبت داده اند که عبارت از ظهور انوار عقلی و لمعان و فیضان آنها بر نفوس کامل هنگام تجرد آنها از مواد حسی است و ایرانیان و همچنین یونانیان قدیم بجز ارسطو و پیروان وی در حکمت ، بر ذوق و کشف تکیه میکردند. لیکن ارسطو و پیروان او تنها به بحث و برهان توجه داشتند ومنظور از حکمت اشراق ، حکمت کشف است و هم رواست که از آن حکمت شرقیان یعنی ایرانیان اراده کنیم . (از حکمت اشراق ص
298). و رجوع به صفحات دیگر همان کتاب شود.