اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اشطر

نویسه گردانی: ʼŠṬR
اشطر. [ اَ طُ ] (ع اِ) ج ِ شطر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به شطر شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
اشتر. [ اُ ت ُ ] (اِ) ۞ شتر ۞ . (غیاث ) (آنندراج ). هیون . پاپهن . بعیر. جمل (اشتر نر). ناقه (اشتر ماده ). اِبل . مطیه . ابوایوب . ابوصفوان . حیو...
اشتر. [ اُ ت ُ ] (اِخ ) بر مجره چند ستاره بود پس از نسر طائر بر صورت شتری و کف الخضیب بر کوهان آن بود. بعد از ردف یا ذنب الدجاجة، بر مجره چن...
اشتر. [ اَ ت َ ] (ع ص ) آنکه پلک چشم او بازگردیده باشد. (آنندراج ). آنکه پلک چشم وی بگردیده باشد. (تاج المصادر بیهقی ). دریده چشم . مؤنث :...
اشتر. [ اِ ت َ ] (ترکی ، اِ) درون . (شرفنامه ٔ منیری ).
اشتر. [ اَ ت َ ] (اِخ ) ملک اشتر یکی از چهار پسر امیر تیمورتاش فرزند امیر چوپان که دیگر برادرانش عبارت بودند از: شیخ حسن معروف بشیخ حسن کو...
اشتر. [ اَ ت َ ] (اِخ ) لقب مالک بن حارث نخعی شاعر تابعی از خواص اصحاب علی بن ابیطالب علیه السلام ، که با مصعب بن زبیر کشته شد. (منتهی ال...
اشتر. [ اَ ت َ ] (اِخ ) لقب بعض علویان و مقصود زیدبن جعفر از ولد یحیی بن حسین بن زیدبن علی بن الحسین است . ابن ماکولا نام وی را ذکر کرده ...
اشتر.[ اَ ت َ ] (اِخ ) ناحیه ای است میانه ٔ نهاوند و همدان . ابن فقیه گوید: در کوه نهاوند دو صورت است از برف ،یکی بشکل گاو و یکی بشکل ماهی ...
اشتر. [ اَ ت َ ] (اِخ ) یکی از کوههائی است که بر رودخانه ٔ لار احاطه یافته است . رجوع به سفرنامه ٔ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 40 شود.
اشتر. [ اُ ت ُرر ] (اِخ ) لقب مردی . (منتهی الارب ).
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.