اشک
نویسه گردانی:
ʼŠK
اشک . [ اَ ] (اِخ ) بیستم یا گودرز. پس از کشته شدن بردان بشاهی انتخاب شد. اگرچه عقیده ٔ بعضی بر سلطنت مهرداد نوه ٔ فرهاد (یعنی فرهاد چهارم ) بود، بهرحال از سکه های اشکانی پیداست که در 45 - 46 م . بردان سلطنت داشته و گودرز هم در 46 م . بتخت نشسته است . موافق آنچه درباره ٔ گودرز نوشته اند سلطنت او از 42 م . شروع شد ولی از جهت سختی و تعدی و قساوتش او را از سلطنت خلع کردند و در مدت چهار سال (از42 تا 46 م .) بردان سلطنت کرد. پس از آن از 46 م . باز گودرز بتخت نشست و در 51 م . درگذشت . وی شخصی ستمگر و باقساوت بود و حتی از دیگر شاهان اشکانی از این حیث درگذشت ، ولی رفتارش با مهرداد مینماید که در مواقعی میتوانسته ملایمت نشان دهد. تدبیر و احتیاطش را میتوان بیش از شجاعتش دانست . بهر حال او کاری برای پارت نکرد که نام این دولت را بلند کند، بعکس جنگهای او با برادرزاده اش از قوت دولت اشکانی کاست و در جنگهای دیگر هم هیچگاه بهره مندی نداشت . باری درباره ٔ او باید گفت که منافع شخصی را بر منافع مملکتش ترجیح میداد. موافق عقیده ٔ یوستی او پسر ارشک گیو بود و پسرخوانده ٔ اردوان سوم . ارشک گیو را یوستی از اشکانیان ارمنستان دانسته است . (از تاریخ ایران باستان ج 3 صص 2418 - 2423). و رجوع به صفحات مزبور و گودرز شود.
واژه های همانند
۱۰۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۸ ثانیه
اشک سحاب . [ اَ ک ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از قطرات باران : ز دست بخشش او حاکی است اشک سحاب ز حزم محکم او راوی است سنگ جبا...
اشک شادی . [ اَ ک ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اشکی که از غایت فرح و از گریه ٔ شادی بریزد : اشک شادی به کنج دیده دویدمستعد فرودویدن باد. ظه...
اشک شکری . [ اَ ک ِ ش ِ ک َ / ش ِک ْ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اشک شادی : ذره در کلبه به خونابه گری مست غلطیدن اشک شکری . زلالی (از آنن...
اشک پیمای . [ اَپ َ / پ ِ ] (نف مرکب ) اشکبار. اشک ریزان : غم رفتگان در دلم جای کرددو چشم مرا اشک پیمای کرد.نظامی .
اشک چیدن . [ اَدَ ] (مص مرکب ) کنایه از اشک پاک کردن : میکند با آستین جوهر ز روی تیغ پاک آنکه می چیند بدامن اشک از مژگان من .صائب (از آنن...
اشک حسرت . [ اَ ک ِ ح َ رَ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) اشک افسوس . اشک تحسر. اشک غم : بهار غنچه تصویر صفحه ٔ چمن است شکفتگی گل سیراب اشک حسر...
اشک توغلی . [ ] (اِخ ) یا اسک توغلی . از سرداران معاصر غازان بود که بسال 695 هَ . ق . برادر وی اینه بک با چند سردار دیگر ایلدار را که گریخته ...
اشک باران . [ اَ ] (نف مرکب ) اشک بار : در میان آب و آتش همچنان سرگرم تست این دل زار نزار و اشکبارانم چو شمع. حافظ.و رجوع به اشکبار شود.
اشک حنائی . [ اَ ک ِ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اشک سرخ . (آنندراج ). رجوع به اشک پیازی و اشک جگرگون و اشک خون آلوده و اشک خونی و اشک ...
اشک آتشین . [ اَ ک ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اشک گرم . (آنندراج ). و رجوع به اشک جگرسوز و اشک آتشناک شود.