اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اشل

نویسه گردانی: ʼŠL
اشل . [ اَ ش َل ل ] (ع ص ) رجل اشل ؛ مرد تباه دست . مؤنث : شَلاّء. (منتهی الارب ). شل دست . (تاج المصادر بیهقی ). مردی که دست او شل باشد یعنی دست او تباه باشد و قیل خشک . (آنندراج ). شل [ در دست ] . (زوزنی ). هردودست تباه . چلاق . تباه و خشک شده [ دست ]. آنکه دستش خشکیده باشد. خشک دست . (مهذب الاسماء). اقطع ۞ . رجوع به اقطع شود:
والشمس کالمرآة فی کف الاشل .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
اشل . [ اِ ش ِ ] (فرانسوی ، اِ) حداقل حقوق قانونی رتبه ٔ یک مستخدمین ادارات دولتی . لفظ مذکور از زبان فرانسوی اشل ۞ است . (فرهنگ نظام ).ای...
اشل . [ اَ ] (ع اِ) گزی است مروج بصره . (منتهی الارب ). یک نوع گز و ذرعی که در بصره معمول است . (ناظم الاطباء). نام پیمانش بصره است که...
اشل . [ اَ ش َ ] (اِخ ) کوهی است در مرزهای خراسان که در آن حکم بن عمرو غفاری غزا کرد. (از معجم البلدان ). رجوع به مراصد الاطلاع شود. و کوه...
اشل . [ اَ ش َل ل ] (اِخ ) ازرقی بکری . از شاعران خوارج قرن اول هجری و از اخوان عمران بن حطان بود و در البیان و التبیین اشعاری به وی نس...
اشل خاتون . [ ] (اِخ ) رجوع به اشیل خاتون شود.
اشل د لوان . [ اِ ش ِ دُ ل ُ ] (اِخ ) ۞ کلمه ای است مأخوذ از اسکله ٔ ترکی و عثمانیان سابقاً آنرا بر بنادر تجارتی که در تحت تسلط خویش داشتند...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.