اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اشنان

نویسه گردانی: ʼŠNAN
اشنان . [ اِ ] (ع مص ) اشنان غارت بر کسان ؛ پریشان و از هر طرف ریختن غارت را بر آنان . (منتهی الارب ). از هر سوی غارت را بسوی کسان متوجه کردن . (از المنجد). || اشنان قربه ؛ کهنه گردیدن مشک . (منتهی الارب ). کهنه و خشک شدن آن . (از المنجد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
اشنان . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ شَن ّ، بمعنی مشک کهنه . (از المنجد). و رجوع به شَن ّ شود.
اشنان . [ اُ / اِ ] (اِ) ۞ جوالیقی گوید معرب از فارسی است . و ابوعبیده گفته است به دو لغت (لهجه ) تلفظ شود (ضم و کسر) و آنراحُرُض خوانند. ...
اشنان . [ اَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برزاوند شهرستان اردستان که در 55 هزارگزی جنوب خاور اردستان و 18 هزارگزی شمال شوسه ٔ کوهپایه به اص...
اشنان . [ اُ] (اِخ ) (قنطرة...) قنطره ٔ اشنان ۞ . محلتی به بغداد بود. (از معجم البلدان ).
اشنان سوز. [ اُ ] (نف مرکب ) اشنان سوزنده . آنکه اشنان سوزد و اشخار گیرد. حَرّاض . (منتهی الارب ).
اشنان ید. [ اُ ن ِ ی َ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) لوتوس ۞ . درخت سدر. کُنار. حندقوق . نبق : الحندقوقا و هو یطیب رائحةالید اذا غُسلت به . (از دزی...
دست اشنان . [ دَ اُ ] (اِ مرکب ) صابون . ابوطاهر. محلبیه . (یادداشت مرحوم دهخدا) : به ونداد هرمزدکوه اذخر روید چنانکه بمکه و ایشان آنرا مشکواش...
چوبک اشنان . [ ب َ اُ ] (اِ مرکب ) گلیم شوی را گویند و بعربی شجره ٔ ابی مالک خوانند و بدان رخت شویند و در دمشق صابون القاق نامند. (برهان ) (آنن...
اشنان فروش . [ اُ ف ُ ] (نف مرکب ) فروشنده ٔ اشنان . حُرْضی ّ. (منتهی الارب ). اشنانی . رجوع به اشنانی و حُرْضی ّ شود.
اشنان شام . [ اُ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قضقاض . (منتهی الارب ).
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.