اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اشوه

نویسه گردانی: ʼŠWH
اشوه . [ اَش ْ وَه ْ] (ع ص ) مرد زشت رو. (منتهی الارب ) (از المنجد). زشت روی . (مهذب الاسماء). بدشکل و مرد زشت رو. (آنندراج ). || مرد متکبر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مختال (متکبر). (المنجد). || چشم رساننده . مؤنث : شَوهاء. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه زود بچشم کند. ج ، شوه . (مهذب الاسماء). آنکه زود چشم زخم رساند.مؤنث : شَوهاء. ج ، شوه . (از المنجد). مرد بدچشم که زود چشم کند چیزی را. آنکه چشم زخم او زود اثر کند.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
عشوه پرداز. [ ع ِش ْ وَ / وِ پ َ ] (نف مرکب ) عشوه پردازنده . دارای ناز و کرشمه . (ناظم الاطباء). آنکه ناز و کرشمه کند. دارای ناز و غمزه . (فرهن...
عشوه دادن . [ ع ِش ْ وَ / وِ دَ ] (مص مرکب ) فریب دادن . فریفتن . گول زدن : من ندانستم که کار این قوم بدین منزلت است و عشوه دادند مرا ب...
عشوه ساختن . [ ع ِش ْ وَ / وِ ت َ ] (مص مرکب ) فریب ساختن . فریب در کار آوردن : چو نان طلب کنم از شاه عشوه سازد قوتم چو آب خواهم از ایام ...
عشوه پردازی . [ ع ِش ْ وَ / وِ پ َ ] (حامص مرکب ) عمل و حالت عشوه پرداز. (فرهنگ فارسی معین ). ناز و کرشمه کردن . عشوه کردن .
عشوه خریدن . [ ع ِش ْ وَ / وِ خ َ دَ ] (مص مرکب ) پذیرفتن عشوه . خریداری ناز و کرشمه . فریب خوردن . گول خوردن : و طغرل را گفت شاد باش ای کا...
عشوه خوردن . [ ع ِش ْ وَ / وِ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) فریب خوردن .گول خوردن : حمدونه این عشوه ها چون شکر بخورد و بر آب کار سوی ماهی ر...
عشوه فروختن . [ ع ِش ْ وَ / وِ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) عشوه نشان دادن . فریب آوردن . فریفتن : دل عشوه میفروخت که من مرغ زیرکم اینک فتاده در...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.