اصحاب
نویسه گردانی:
ʼṢḤAB
اصحاب . [ اِ ] (ع مص ) یار کردن .(ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 13) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). همراه کردن . || صاحب یار و مصاحب شدن . (منتهی الارب ). خداوند یار و مصاحب شدن . (از اقرب الموارد). یار شدن . (آنندراج ). || اصحاب مرد و دابه برای کسی ؛ رام و منقاد شدن آنها جهت او پس از دشواری و صعوبت ، و حقیقت مفهوم اینست که پس از نفرت داشتن و گریزان بودن ، در صحبت و همراهی وی درآمدن آنها. گویند: استصعب ثم اصحب . (از اقرب الموارد).آرام گردیدن شتر بعد سختی و رمیدگی . رام گردیدن بعداز رَموکی . (منتهی الارب ). منقاد گردیدن . (از تاج المصادر بیهقی ). منقاد گشتن . (زوزنی ). رام شدن . (آنندراج ). همراه گردیدن . تابع شدن . || اصحاب مرد؛ بالغ شدن پسر وی و همانند خود وی گردیدن او. (از اقرب الموارد). صاحب پسر بالغ گشتن مرد. (منتهی الارب ). خداوند پسر بالغ شدن . || اصحاب آب ؛ چغزلاوه آوردن آب . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). بزغ سمه گرفتن روی آب . (تاج المصادر بیهقی ). بزغ سمغ گرفتن روی آب ، یعنی طحلب برآوردن آن و مانند جامه و موی باشد بروی آب ، و آنرا غوک جامه گویند. (لغت خطی ). || اصحاب کسی را؛ حفظ کردن آن . نگهبانی کردن آن . (از اقرب الموارد). در پناه گرفتن . (ترجمان علامه ٔجرجانی ص 13). نگاهبانی کسی کردن . (منتهی الارب ). || اصحاب زِق ؛ موی و پشم مشک را به روی گذاشتن . و کذا اصحاب الادیم . (منتهی الارب ). فروگذاشتن موی یا بقولی پشم و یا کرک مشک به روی آن . (از اقرب الموارد). موی و پشم را بر مشک ماندن . || اصحاب کسی را؛ منع کردن و بازداشتن وی را از کاری . (از اقرب الموارد). بازداشتن کسی را. (منتهی الارب ). || مصاحب چیزی گردانیدن کسی را. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۱۹۷ مورد، زمان جستجو: ۱.۳۹ ثانیه
اصحاب پیامبر. [ اَ ب ِ پ َ ب َ ] (اِخ ) اصحاب پیمبر. اصحاب پیغمبر. اصحاب پیغامبر. صحابه ٔ حضرت محمد (ص ). یاران رسول . پیروان پیغمبر (ص ). و رج...
اصحاب پیغمبر. [ اَ ب ِ پ َ غ َ ب َ ] (اِخ ) اصحاب پیغمبر و ائمه علیهم السلام کسانی را گویند که درک فیض و خدمت آن بزرگواران را کرده باشند. (...
اصحاب مشاهده . [ اَ ب ِ م ُ هََ دَ ] (اِخ ) در تداول حکمت اشراق ، عبارتند از: فیثاغورث و انباذقلس و هرمس و جز آنان . و این گروه در برابر اصحاب...
اصحاب مشأمة. [ اَ ب ِ م َ ءَ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اصحاب مشئمة. اصحاب دست چپ ، یا کسانی که بر خود شوم باشند: و اصحاب المشأمة ما اصحا...
اصحاب مکاشفات . [ اَ ب ِ م ُ ش َ / ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اصحاب المکاشفات . صاحبان مکاشفه (در تصوف ). ارباب مکاشفه . اصحاب کشف . رجوع ب...
غار اصحاب کهف . [ رِ اَ ب ِ ک َ ] (اِخ ) غاری که اصحاب کهف به آن پناه بردند. اصحاب کهف تنی چند خداپرست و از بزرگان مملکت روم بودند، دقیا...
غار اصحاب کهف . [ رِ اَ ب ِ ک َ ] (اِخ ) نام محلی است بین دجله و فرات : و سلطان (سلطان اویس فرزند شیخ حسن کوچک از امرای چوپانیان ) از را...
اصحاب پیغامبر. [ اَ ب ِ پ َ ب َ ] (اِخ ) رجوع به اصحاب پیامبر و اصحاب رسول شود.
اصحاب افلاطون . [ اَ ب ِ اَ ] (اِخ ) ۞ پیروان مکتب فلسفی افلاطون . رجوع به حکمت اشراق چ کربن ص 162، و افلاطون شود.
اصحاب بوحنیفه . [ اَ ب ِ ح َ ف َ ] (اِخ ) اصحاب ابوحنیفه نعمان بن ثابت . اصحاب رای : ابوالعباس را هم از اصحاب بوحنیفه شمرده اند. (تاریخ بیهق...