اصغا کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب )
۞ اصغا فرمودن . استماع کردن . شنودن گفتار کسی را. گوش فراداشتن بسخن کسی . گوش دادن بسخن کسی
: امیر سیف الدوله آن نصیحت مقبول داشت و بسمع رضا اصغا کرد و بدان راضی و همدستان شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
855).
بر چنین صاحب چو شه اصغا کند
شاه و ملکش را ابد رسوا کند.
مولوی (مثنوی ).
انشا کندش روح و منقح کندش عقل
گردون کند املا و زمانه کند اصغا.
؟
و رجوع به اصغاء شود.