اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اصنان

نویسه گردانی: ʼṢNAN
اصنان . [ اِ ] (ع مص ) صاحب صُنان ۞ گردیدن .(منتهی الارب ). صاحب صنان و گند بغل گردیدن . (ناظم الاطباء). گنده بغل شدن . (آنندراج ) (مؤید الفضلا). گندیده بغل شدن . (لغت خطی ). || گندا شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || متغیر شدن و برگردیده رنگ و بوی گردیدن آب . (منتهی الارب ). اَصَن َّ الماء؛ تغیّر. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). || برگردیدن بوی گوشت . (منتهی الارب ). گندا شدن گوشت . (زوزنی ). اصنان لحم ؛ گندیده شدن آن . (از تاج العروس ). || تکبر کردن . (تاج المصادر) (منتهی الارب ) (مؤید الفضلا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). متکبر شدن . (زوزنی ). اصن ّ الرجل اصناناً؛ شمخ بأنفه تکبراً. (ازقطر المحیط) (اقرب الموارد). || اصنان برکسی ؛ خشم کردن بر وی . (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). خشمناک شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پر شدن از خشم . (لغت خطی ). || باردار گردیدن ناقه و سرکشی کردن بر گشن . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). اصنت الناقة؛ حملت فاستکبرت علی الفحل . (قطر المحیط) (اقرب الموارد). || قیام ورزیدن بر کاری . (منتهی الارب ). اصرار بر کاری . (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). || اصنان کسی ؛ نهان کردن سخنش را. (از تاج العروس ). || درآویختن بچه ٔ فرس در شکم مادر و ماندن بسر خود در خوران مادر یعنی سر روده یا روده ای که متصل دبر است . (منتهی الارب ). اصنت الفرس ؛ نشب ولدها فی بطنها فدفع برأسه فی خورانها. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). || اصنان زن ؛ و آن هنگامی است که عجوزه شود و در وی بقیتی باشد. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). || اصنان مرد؛ خاموشی وی . و مصنن [یا مُصِن ّ] بمعنی ساکت است . (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
اسنان . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ سِن ّ. سالها. (غیاث ). || دندانها. (غیاث ): حَدثنا ابراهیم بن عبدالرحمن ابوسهل مولی موسی بن طلحة قال رأیت موسی بن ...
اسنان . [ اِ ] (ع مص ) کلانسال شدن . (منتهی الارب ). بزاد برآمدن . (تاج المصادر بیهقی ). بسیارسال شدن . || برآمدن دندان . || رویانیدن دندان...
اسنان . [ ] (اِخ ) یکی از نوکران شهزاده یساور که از جانب وی ودیگر شهزادگان با جمعی دیگر بعنوان ایلچی نزد ابوسعید رفت . (ذیل جامعالتواریخ ...
اسنان . [ اَ ] (اِخ ) قریه ای از قرای هرات . (معجم البلدان ) (مرآت البلدان ).
اسنان . [ اَ ] (اِخ ) دهی از دهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند، 78000 گزی شمال باختری درمیان ، 12000 گزی جنوب خاوری شاخن . کوهستانی ...
اثنان . [ اِ ] (ع عدد، ص ، اِ) (در حالت رفعی ) دو. || دو مرد. (مهذب الاسماء).ج ، اَثناء. || روز دوشنبه . ج ، اَثانین .
اثنان . [ اِ ] (ع مص ) کهنه گردیدن : اثن ّ الهَرِم . (منتهی الارب ).
اثنان . [ اُ ](اِخ ) موضعی است در شام . (معجم البلدان ) (مراصد).
اسنان الذئب . [ اَ نُذْ ذِءْب ْ ] (ع اِمرکب ) به لغت فارسی دندان گرگ خوانند و به سریانی شنتدنیا و شوشیدما گویند. جبرئیل و صهاربخت گویند او ر...
اسنان الفار. [ اَ نُل ْ ] (ع اِ مرکب ) زواید دقیقه که در اصل ظفره روید.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.