اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اضان

نویسه گردانی: ʼḌAN
اضان . [ اِ ] (اِخ ) اطان . نام جاییست . یاقوت آرد: و ابوعمرو اطان روایت کرده و به هر دو لغت (لهجه ) و روایت این بیت ابن مُقبل آمده است :
تَاءَنَّس ْ خلیلی هل تری من ظعائن
تحملن بالعلیاء فوق اضان .

(از معجم البلدان ).


و رجوع به اطان شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
عزان . [ ع َزْ زا ] (اِخ ) ابن تمیم خروصی ازدی . از پیشوایان اباضیه در عمان بود. بسال 277 هَ .ق . پس از خلع شدن راشدبن نضر، در نزوی با وی ...
عزان . [ ع َزْ زا ] (اِخ ) ابن قیس بن عزان بن قیس بن احمدبن سعید بوسعیدی . از امامان عمان . بسال 1285 هَ .ق . پس از خلع سلطان سالم بن ثوینی ...
اذعن . [ اَ ع َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از اذعان .
آذان . (ع اِ) ج ِ اُذُن .
ازآن . [ اَ ن ِ ] (ضمیر ملکی مرکب ) ملک ِ. مال ِ : ازآن تو یا من یا اوست . منزلیست اندر وی خرگاه هاست ازآن خلخیان . (حدود العالم ). و اندر نصی...
از آن . [ اَ ] (حرف اضافه + صفت / ضمیر) مِنْه ُ. از او. از وی : زن پیر رفت و می آورد و جام از آن جام فرهاد شد شادکام . فردوسی .آن که برهم ز...
اذان گو. [ اَ ] (نف مرکب ) اذان گوی . مؤذن . آنکه اذان گوید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
کتک زدن و شکنجه دادن غلامان مسلمان توسط کفار قریش در هنگام اذان گفتن بلال که در بین اعراب به ضَرَبَ اذان (اذان زدن ) معروف شد
عزان خبت . [ ع َزْ زا ن ُ خ َ ] (اِخ ) از قلعه های تعز است در کوه صَبِر در یمن . (از معجم البلدان ).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.