اضم . [ اَ ض َ ] (ع مص ) خشم گرفتن . (زوزنی ). غضب کردن بر کسی . و ابن بری انشاد کرد:
فرح بالخیران جأهم
و اذاما سئلوه اضموا.
و عجاج گوید:
و رأس اعداء شدید اَضَمُه ْ.
و در حدیث نجران
۞ آمده است : و اَضِم َ علیه اخوه ُ کُرْزبن علقمة حتی اسلم . (از لسان العرب ). خشم کردن بر کسی . (از معجم متن اللغة)
۞ . خشم کردن بر کسی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || نهان کردن کینه و حسد را. (از معجم متن اللغة)
۞ . نهان کردن کینه ای را که نتوان اجرا کرد. در حدیثی دیگر آمده است : فاضموا علیه . (از لسان العرب ). کینه داشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).