اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اظفار

نویسه گردانی: ʼẒFAR
اظفار. [ اَ ] (اِخ ) ستاره هایی در پیش نسر. (از اقرب الموارد). ستاره های خردی در مقدم نسر. (از متن اللغة). ستاره های مقدم نسر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ستاره های خرد. (آنندراج ). ستارگان خرد درپیش نسر واقع در صورت شلیاق . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کلمه ٔ تنین در علم صور کواکب نفایس الفنون شود.
- اظفارالذئب ؛ چند ستاره ٔ خرد در پیش ذئبان و ذئبان دو ستاره ٔ سپید است میان عوّا و فرقدین . (یادداشت مؤلف ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
اظفار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ ظُفر. ناخنها. (فرهنگ نظام ) (آنندراج ). ج ِ ظُفر و ظُفُر ۞ و ظِفر و ظَفر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)...
اظفار. [ اَ ] (ع اِ) در متن اللغة در ذیل ظفر ۞ آمده است : گونه ای از عطر سیاه که گویی ناخن از بیخ برکنده است و آن را در آتش نهند تا دود ...
اظفار. [ اِ ] (ع مص ) ظفر دادن . (زوزنی ) (ترجمان ترتیب عادل بن علی ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). پیروزی دادن کسی را. (ناظم الاطباء) (منت...
اظفار. [ اِظْ ظِ ] (ع مص ) به مراد رسیدن و پیروز شدن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).ظفر یافتن . (تاج المصادر بیهقی ). اظفار فلان ...
اظفار. [ اَ ] (اِخ ) نام شهری است . (مهذب الاسماء). و رجوع به ظفار شود.
اظفار. [ اَ ] (اِخ ) زمینهای کوچکی است پر ازسنگ و شن و گل برنگ سرخ در دیار فزاره . (از مراصد) (از متن اللغة). به لفظ ج ِ ظفر، موضعی است و آ...
اظفار مکی . [ اَ رِ م َک ْ کی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به اظفارالطیب شود.
اظفار هاشمی . [ اَ رِ ش ِ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به اظفارالطیب شود.
اظفارقرشبی . ۞ [ اَ رِ ؟] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به اظفارالطیب شود.
اظفار قلزمی . [ اَ رِ ق ُ زُ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به اظفارالطیب شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.