اظفار. [ اِظْ ظِ ] (ع مص ) به مراد رسیدن و پیروز شدن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).ظفر یافتن . (تاج المصادر بیهقی ). اظفار فلان به مطلوب خویش یا به چیزی یا بر چیزی ؛ نایل آمدن و فایز شدن بدان و چیره گشتن بر آن . (از اقرب الموارد). اظفار به کسان ؛ چیره گشتن بر آنان . (از متن اللغة). || درآویختن و فروبردن ناخن خود را یا چنگ زدن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). ناخن در چیزی آویختن . (تاج المصادر بیهقی ). چنگال زدن و درآویختن ناخن خود را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء)
۞ . || سرگرفتن چرغ را. (ناظم الاطباء)
۞ . سرگرفتن چرغ مرغ را. (آنندراج ). اظفار صقر طائر را؛ گرفتن آن را بچنگالش . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).