افزون
نویسه گردانی:
ʼFZWN
افزون . [ اَ ] (اِخ ) ناصرالدین ، از آل کسری . وی از محتشمان و صاحب منصبان کرمان بود و چندی وزارت بهرامشاه داشت . رجوع به بدایعالازمان فی وقایع کرمان ص 44، 55 و 59 شود.
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
افزون گشتن . [ اَ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) بیش شدن . زیاد گردیدن . فزونی یافتن : هرچه کردند از علاج و از دواگشت رنج افزون و حاجت ناروا. مولوی .ر...
افزون کردن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زیادت . زیاده . تزاید. مد. (یادداشت دهخدا). ازدیاد. رب . مزید. مزاده . مضاعفه . تضعیف . اضعاف . (تاج المصادر...
افزون آمدن . [ اَ م َ دَ ] (مص مرکب ) فزون آمدن . (یادداشت دهخدا). زیاد آمدن . بسیارآمدن . (از ناظم الاطباء). فضل . شف .ّ رجحان . (تاج المصادر ب...
افزون بودن . [ اَ دَ ] (مص مرکب ) بسیار بودن . زیاد بودن . زیاد آمدن . رجوع به افزون و افزون آمدن شود.
افزون نهادن . [ اَ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) ترجیح . (المصادر زوزنی ). تفضیل . فزونی دادن . بسیار گردانیدن .
افزون گرفتن . [ اَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) بیش گرفتن . بیش شدن . زیاد گردیدن : افزون گرفت روز چو دین و شب ناقص چو کفر و تیره چو سودا شود. نا...
افزون خواستن . [ اَ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) بسیار طلب کردن . استزادت .
افزون گردیدن . [ اَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) افزون شدن . بسیار شدن . فزون گشتن . اکراء. تشفیف . (از منتهی الارب ). رجوع به افزون و ترکیبات آن شود...
ناصرالدین افزون . [ ص ِ رُدْ دی ن ِ اَ ] (ِخ ) وی به سال 569 هَ . ق . بعد از عزل ناصح الدین ابوالبرکات ، به وزارت کرمان رسید. به روایت ابو...