افزون کردن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زیادت . زیاده . تزاید. مد. (یادداشت دهخدا). ازدیاد. رب . مزید. مزاده . مضاعفه . تضعیف . اضعاف . (تاج المصادربیهقی ). مزز. (منتهی الارب ). زید. زیادی . تضعیف . (دهار). و رجوع به افزون و ترکیبات آن شود
: شکر نعمت نعمتت افزون کند
کفر نعمت از کفت بیرون کند.
مولوی .
شنیدم اندکی در وظیفه اش افزون کرد و بسیاری از ارادت کم . (گلستان ).
کسی با بدان نیکوئی چون کند
بدان را تحمل بد افزون کند.
سعدی .
دریاب عاشقان را کافزون کند صفا را
بشنو تو این سخن را کاین است یادگاری .
سعدی .
دگر خواست کافزون کند تخت و تاج
بیفزود بر مرد دهقان خراج .
سعدی .
بغیر از بوسه کز تکرار رغبت را کند افزون
کدامین قند را دیگر مکرر میتوان خوردن .
صائب .
|| فربه شدن . چنانکه در این عبارت
: دهقان وکیل خود را گفت که مراخری بخر. اگر علف تمام شود صبر کند و اگر بسیار دهم افزون کند. (از اسرارالتوحید).