اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

افسانه گوی

نویسه گردانی: ʼFSANH GWY
افسانه گوی . [ اَ ن َ ] (نف مرکب ) کنایه است از نقال وقصه گوی . (انجمن آرای ناصری ). افسانه گو :
زر افتاد در دست افسانه گوی
بدررفت از آنجا چو زر تازه روی .

سعدی (بوستان ).


مطرب و شطرنج باز و افسانه گوی راه ندهند. (از مجالس سعدی ). رجوع به افسانه و افسانه پرداز و ترکیبات آن شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.