اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

افغان

نویسه گردانی: ʼFḠAN
افغان . [ اَ ] (اِخ ) نام قبیله ایست مشهور. (از برهان ). همان اوغان است و وجه اشتقاق مقنع برای آن نیافته اند. (از دائرة المعارف اسلام از فرهنگ فارسی ). نام طایفه ایست که در مشرق ایران از حدود خراسان تا لب رود آمویه (جیحون ) سکنی دارند آنان مردمی دلیر و جنگاورند و مذهب آنان حنفی است . افغانان به دو طائفه بزرگ تقسیم می شوند:
1 - درانی که امروز زمام حکومت را در دست دارند.
2 - غلجایی (غلزایی ) که از نژادی مختلط تشکیل یافته اند و امروز عده ٔ آنان به صدهزار خانوار بالغ می شود. علاوه بر زبان فارسی که لغت ادب و کتابت است به زبان پشتو که از شعب فارسی است صحبت می کنند. (از فرهنگ فارسی معین ) :
نشسته در آن دشت بسیار کوچ
ز افغان و لاچین و کرد و بلوچ .

فردوسی .


من ایدر بمانم نیایم براه
نیابم به افغان و لاچین سپاه .

فردوسی .


شه گیتی ز غزنین تاختن برد
بر افغانان و بر گبران کهبر.

عنصری .


نه از بزکمترست انسان و عارف کمتر از افغان
ببین در شانه ای تا خود چها می بیند افغانش .

؟ (از مجمعالفرس ).


سعدیا روز ازل حسن بترکان دادند
عقل و دانش همه با مردم ایران دادند
عشوه و ناز و کرشمه همه با مردم هند
خری و احمقی و جهل به افغان دادند.

سعدی (از آنندراج ).


افغان بچه ای در دل تو رحمی نیست
از دست فغانی بچه افغان افغان .

؟ (از آنندراج ).


رجوع به افاغنه و افغانستان شود. || یک تن از مردم افغانستان . (یادداشت مؤلف ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
باکور افغان . [ اَ ] (اِخ ) نام امیری که ازطرف شاه شجاع مظفری به کرمان اعزام شده است . در تاریخ وزیری آمده است : شاه شجاع سلطان شبلی ...
افغان کردن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ای خدایا گفتن به استغاثه . زاری کردن . ناله کردن : بانگ بردارند و بخروشند بر امید خوردچون حدیث جو کنی...
تاج خان افغان . [ ن ِ اَ ] (اِخ ) مؤلف تاریخ شاهی آرد:... تاج خان افغان که از جانب سلطان ابراهیم لودی حاکم چنار بود زنی داشت لادملک نام...
افغان برآوردن . [ اَ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) ناله کردن . زاری کردن . فغان سردادن : کزان پیش کافغان برآرد خروس برآید زلشکرگه آواز کوس . نظامی ...
افغان برداشتن . [ اَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) ناله کردن . زاری کردن . بانگ برآوردن بزاری . و رجوع به افغان شود.
افغان برکشیدن . [ اَ ب َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) فریاد کردن . افغان برداشتن . ضجه کشیدن . ناله کردن . و رجوع به افغان شود.
خانچی خان افغان . [ چی ن ِ اَ ] (اِخ ) نام یکی از سرداران آزادخان رقیب کریمخان زند است . آزادخان در سال 1168 هَ . ق . گیلان را متصرف شد و ع...
اشرف افغان. پسرعمو و جانشین محمود افغان رئیس قبیلهٔ غلجائی بود که در اوائل قرن ۱۲ هجری علیه صفویان شوریدند و سلطنت ایران را تصاحب کردند. در خلال آن اح...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
تاجشاه پشاور
۱۳۹۱/۰۳/۱۴ Iran
2
0

این واژه پس از برخورد گویش تازی با گویشهای ایرانی در فرهنگ ها آمده و پیدایش آن در کوشپاد های ایرانیان هیرمند باختری بوده و از آنسامان به فراسوی ها گسترده شده . افغان دیگرگونه " اوغان " است و ریشه در واژه " یاغی " دارد . روشنتر آنکه مردم هیرمند باختری یکان یا به تازی مفرد واژه یاغی را به دستور زبان تازی چندگان پرداخته اند( به تازی جمع بسته اند)

جواد مفرد کهلان
۱۳۹۴/۱۲/۱۷ Iran
0
1

نامهای افغان (اوَ-گانا) و پشتو و پختو در فارسی و سانسکریت به ترتیب به معنی محل منسوب به سازنده ظرف آب، سازنده ظرف گلی لعابدار و پزنده ظرف سفالی هستند. هرودوت مردم ناحیه پاکتیا-آئکی (پزنده ظروف سفالی) را تحت نام کاس-پاتیریان (سازنده و تراشنده ظروف سفالی) نیز ذکر کرده است. نامهای هرخوائیتی، رخج و ارغند آب (آر-کهند آب/هارکهند آب/قندهار آو) این منطقه را هم به ترتیب می توان در زبانهای هندوایرانی قدیم به معنی محل نگهداری ظروف سفالی تراشیده، جای خراشیدن ظرف سفالی و محل تراشیدن ظرف آب گرفت. هنر سفال سازی و مجسمه سازی افغانستان در هنرمجسمه سازی موسوم به هنر گندهاره به اوج خود رسیده بوده است. از این جا می توان حدس زد نام گندهاره (کنده-هاره، قندهار) در اصل به معنی محل رسا کنده کاری بوده است. نام پاکتیکهای سمت ارمنستان هم در این رابطه با نام بودینان مادی (دارندگان جام، کُردان بادینی) مطابقت می یابد.


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.