اقمع
نویسه گردانی:
ʼQMʽ
اقمع. [ اَ م َ ] (ع ص ) آنکه در بن مژه ٔ او آبله ریزه بردمیده باشد. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (آنندراج ). ج ، قُمع. (منتهی الارب ). || فرس اقمع؛ اسب که یکی از دو زانوی آن ورم کرده باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || آنکه استخوان نای گلوی او بزرگ باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بینی کج . || استخوان پی پاشنه که بزرگ باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || کسی که مبتلی به قمع باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
اقماء. [ اِ ] (ع مص ) فربه شدن ستور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || خوار و حقیر کردن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ت...
همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: لپژ lapež (کردی)***فانکو آدینات 09163657861
عقماء. [ ع ُ ق َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَقیم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عقیم شود. || ج ِ عَقام . (منتهی الارب ). رجوع به عَقام شود.
اغماء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ غَمی ، بمعنی بیهوش و آسمان خانه و آنچه بالای آسمان خانه باشد از چوب وخاک و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) ...
اغماء. [اِ ] (ع مص ) بیهوش گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). حالت بی حسی بر شخص عارض شدن و بصیغه ٔ مجهول استعمال شود: اغ...