الفت . [ اَ ف َ ] (ع ص ) قچقار شاخ درهم پیچیده یا یک شاخ خمیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)
۞ . آنکه سرویش بهم پیچیده باشد. (مهذب الاسماء) (از تاج المصادر بیهقی ). آنکه سروش بر هم پیچیده باشد. (مصادر زوزنی ). تیس (آهو، گوسفند و بز کوهی نر) که یک شاخ آن خمیده باشد. (از اقرب الموارد). || مرد چپه دست . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اعسر. (اقرب الموارد). || مرد گول . (منتهی الارب ) (آنندراج ). احمق . مؤنث : لَفْتاء.ج ، لُفْت . (اقرب الموارد). || مرد گنگلاج ،بلغت بنی تمیم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). الکن . || قویدستی که بیفکند کسی را که با او درافتد. القوی الید الذی یلفت من عالجه . (از اقرب الموارد).