الف قد. [ اَ ل ِ ق َ
/ اَ ل ِ ق َدد ] (ص مرکب ) از اسمای محبوب است از جهت راستی قامت . (بهار عجم ) (آنندراج ). کنایه از معشوق راست قامت . الف قامت . سروقد. راست بالا. رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص
32 شود
: مو آن بحرم که در ظرف آمدستم
چو نقطه بر سر حرف آمدستم
بهر الفی الف قدی برآید
الف قدم که در الف آمدستم .
باباطاهر عریان .
بسیار لعبتان الف قد به پیش ما
چون دال و نون شدند ز نادانی و جنون .
سوزنی .
شوخ الف قد من هر گه کمان کشیده
پنداشتم خدنگی در خانه ٔ کمان است .
کلیم (از بهار عجم ).
الف قدی که منم سینه چاک بالایش
سپهر سبزه ٔ خوابیده است در پایش .
صائب تبریزی (از بهار عجم ).