اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ا

نویسه گردانی: ʼ
ا. [اَل ْ لاه ] (اِخ ) خدای سزای پرستش . (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه ٔ تهذیب عادل ). علم است برای ذات واجب الوجود. (متن اللغة). نام خداوند تبارک و تعالی . اصل این کلمه الاه (اله ) بود، الف و لام تعریف بدان درآمد و همزه بجهت تخفیف افتاد و «اﷲ» گردید. (از اقرب الموارد). علم است که به معبود حق دلالت کند چنانکه جامع معانی همه ٔ اسماء حسنی باشد. (از تعریفات جرجانی ). نامی از نامهای خدا. لفظ جلاله . صاحب غیاث اللغات گوید: اﷲدر لغت بمعنی معبود بر حق و در اصطلاح علم است برای ذات واجب الوجود و مستجمع جمیع صفات ، و در اصل این اختلاف است ، نزد امام اعظم رحمةاﷲ علیه بر اصل خود است زیرا که در ذات او تعالی تغیر نیست پس در لفظ اسم ذات او هم تغیر نباید کرد و نزد سیبویه دو قول است : یکی آنکه اصل آن الاله بوده همزه را بقاعده ٔ یَسَل ُ حذف کردند و لام اولی را ساکن (؟) و در لام دوم ادغام کردند اﷲ شد و دیگر آنکه اصل اِل̍ه بود همزه را حذف کردند برخلاف قیاس ، و بعوض آن الف و لام درآوردند، دو لام جمع شدند اول را در ثانی ادغام کردند اﷲ شد، و هم نزد سیبویه اصل لفظ اله ، «لاه » بوده از «لیه » بالفتح ، که بمعنی پوشیدن و در پرده رفتن است پس الف و لام زائدلازم غیر عوضی بر «لاه » درآمد و پس از آن ادغام شد و عَلَم گردید. و همین قول ارجح است . (از غیاث اللغات ). بترکی «اﷲ» را تنگری و الغبایات (بزرگترین همه ٔ بزرگان ) گویند. لفظ اﷲ نقش درهم نیز بوده است . رجوع به النقود العربیه ص 13 و کلمه ٔ «اله » شود :
معنی اﷲ گفت آن سیبویه
یولهون فی حوائجهم لدیه .

مولوی .


تهانوی گوید: علماگفته اند: «اﷲ» اسم است برای ذات واجب الوجود که مستحق جمیع محامد است ، و اینکه در اسم «اﷲ» دو صفت را بطور الزام قائل شده اند اشاره است به اینکه همه ٔ صفات کمال در آن مستجمع است ، اما وجوب وجود برای آن است که سایر صفات کمال تابع و پیرو وجوب وجود است ، و اما استحقاق جمیع محامد برای آن است که سزاوار است با هرصفتی از صفات کمال متصف شود و چون در صفات کمالیه ٔ الهیه بر سبیل ندرت صفتی یافته شود که آن را به خدای تعالی نتوان اثبات کرد در این صورت وی سزاوار حمد بدین صفت نباشد و از اینرو مستحق جمیع محامد نخواهد بود و چون مستجمع هر گونه صفات کمال است لذا مستحق جمیع محامد نیز میباشد و اما اینکه اسم «اﷲ» مستجمع سایر صفات کمال است و بدانها دلالت میکند برای اینست که حق تعالی در این اسم بخصوص به این صفات مشهور شده است و از این اسم صفات کمال خداوندی فهمیده میشود در صورتی که از اسم «رحمن » این صفات مفهوم نیست ، و اندراج این صفات در اسم اﷲ مانند اندراج معنی جود و بخشایش در ذکر اسم حاتم است .
فائده : در واضع این اسم اختلاف است و صحیحترین اقوال آن است که واضع آن خدای تعالی بوده زیرا قوه ٔ بشریت نمیتواند به همه ٔ مشخصات ذات خداوندی احاطه داشته باشد سپس به پیغمبر وحی کرد یا اینکه به بندگان خود الهام فرمود که کلمه ٔ «اﷲ» علم برای ذات خداست ، چنانکه عقیده ٔ اشعری در وضع همه ٔ الفاظ بدینگونه است . و برخی گفته اند: واضع این اسم آدمی است و در ملاحظه ٔ مشخصات کافی است ملاحظه شود که خداوند توانا و آفریننده ٔ جهان و روزی رسان و دارای سایر صفات کمال است .
فائده ٔ دیگر: در اینکه لفظ «اﷲ» مشتق است یا جامد، اختلاف کرده اند، محققان گفته اند مشتق نیست بلکه اسم مرتجل است زیرا موصوف میشود و صفت قرار نمیگیرد، و بعلاوه صفات را از موصوفی که آن صفات بر آن جاری شوند چاره نیست پس اگر همه ٔ آنها صفات قرار داده شوند اسمی که صفت بدان موصوف شود در میان نخواهد بود، و نیز اگر وصف میبود کلمه ٔ توحید یعنی «لااله الا اﷲ» توحید نمیشد. و برخی گفته اند: اﷲ مشتق از فعل اَلَه َ الهةً و الوهیةً و الوهةً بمعنی پرستیدن است ، و اصل آن اِل̍ه بر وزن فِعال بمعنی مفعول یعنی معبود بوده است ، همزه را بی تعویض به حرف دیگر حذف کردند، بدلیل اینکه گوییم : اَلاْ ًل̍ه . و بعضی گفته اند الف و لام جانشین همزه شده ، چنانکه در موقع استغاثه همزه ٔ «یا اﷲ» را بصورت قطع تلفظ کنند، و لفظ اﷲ در اصل برای هر معبود بحق یاباطل وضع شده ، سپس بمعبود حق غلبه یافته است . گروهی دیگر گفته اند که از اَلِه َ بمعنی تحیر مشتق شده است زیرا عقول در شناسایی او متحیرند، و نیز گفته اند اشتقاق آن از «اَلِه َ الفَصیل » است یعنی شتربچه ٔ (یا گوساله ٔ) از شیر بازگرفته بمادرش حریص شد، زیرا بندگان بتضرع و زاری بسوی او متوجه و حریصند. و برخی آن را از «وله » بمعنی متحیر شدن مشتق دانسته اند و در این صورت همزه مبدل از واو است مانند اِعاء و اِشاح که در اصل وعاء و وشاح بوده اند. و بعضی آن را «لاه » میدانند که مصدر «لاه یلیه » بمعنی پوشیده شدن و برتر و بالاتر بودن است یعنی «اﷲ» از دیده پنهان و از هر اندیشه ای برتر است . گروهی دیگر اصل آنرا «لاها» که سریانی است گفته اند و چون بزبان عربی نقل شده الف آخر آن حذف گردیده و لام تعریف به اول آن افزوده شده است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ذیل الوهیة). برخی از نامها و صفات «اﷲ» (مرتب بحروف تهجی ) بقرار زیر است : آخر، اجل ّ، احد، اعظم ، اکبر، اله ، اواب ، اول ، باری ، باطن ، باقی ، بَرّ، بصیر، تواب ، جبار، جلیل ، جواد، حاکم ، حسیب ، حق (نزد صوفیه )، حَکَم ، حکیم ، حلیم ، حمید، حَنّان ،حی ، خالق ، خبیر، خَلاّق ، دائم ، دَیّان ، رؤوف ، رب ، رحمن ، رحیم ، رزاق ، رقیب ، سبحان ، سُبّوح ، ستار، سلام ، سمیع، سید، شافی ، شکور، شهید، صمد، ظاهر، عدل ، عزیز، عطوف ، عظیم ، عَفُوّ، علی ، علیم ، غافر، غفار، غفور، غنی ، فتاح ، فرد، فیاض ، قادر، قاسم ، قاهر، قُدّوس ، قدیر، قدیم ، قریب ، قوی ، قهار، قَیّوم ، کافی ، کریم ، لطیف ، مالک ، مؤمن ، مبین ، مجیب ، مجید، محسن ، محمود، معافی ، ملک ، مَنّان ، مولی ، مهیمن ، نصیر، واجب ، واحد، واسع، واهب ، ودود، وهاب ، هادی . برخی از نامها یا صفات «اﷲ» به فارسی : ایزد، بیچون ، پروردگار، جهان آفرین ، حضرت بیچون ، خدا، خداوند، دادار، دادگر، داور، صورت آفرین ، یزدان . بعضی از نامها و صفات مرکب خداوند: احکم الحاکمین ، ارحم الراحمین ، اکرم الاکرمین ، باری الخلائق ، باری النسم ، بدیع السموات و الارض ، حق تعالی ، حق سبحانه ،خیرالماکرین ، خیر اول ، دلیل المتحیرین ، دیان الدین ، ذو الجلال و الاکرام ، ذوالمن ، ذوالمنن ، رؤوف بالعباد، رب الارباب ، رب السهی و السهیة، رب العالمین ، رب العباد،رب العزة، رب الکعبة، رب الملائکة و الروح ، رفیعالدرجات ، ستارالذنوب ، ستارالعیوب ، شدیدالعقاب ، عَلاّم الغیوب ، علة اولی (این دو نزد حکماست )، عَلی ﱡالاعلی ̍، غافرالذنب ، غفارالذنوب ، غیاث المستغیثین ، فاطر السموات و الارض ، فالق الاصباح ، قاسم الارزاق ، قاضی الحاجات ، قَسّام الجنة و النار، کافی المهمات ، لایزال ، لم یلد، لم یولد، مالک الملک ، مُجری الفُلک ، مجیب الدعوات ، مسبب الاسباب ، مسخرالریاح ، مفتح الابواب ، مقلب القلوب ، ملک الحق ، ملک العرش ، ملک قدیم ، مَن دَل َّ علی ذاته بذاته .
- اﷲ اﷲ . رجوع به همین ماده شود.
- اﷲ چیزی را گفتن ؛ آن را تمام خوردن . آن را تمام کردن . چیزی را تمام به آخر رسانیدن ، و گاهی بصورت «یااﷲ چیزی را گفتن » استعمال کنند.
- اﷲ و بس . رجوع به همین ماده شود.
- باﷲ ؛ بخدا. سوگند بخدا :
گفتی که بخاقانی وقتی گهری بخشی
بخشودنیم باﷲ وقت است اگر بخشی .

خاقانی .


- یااﷲ ؛ خدایا. در مقام دعا گویند.
- || هنگام بلند شدن برای احترام بکسی نیز میگویند.
- || گاهی نیز در مورد تشویق و تأکید بزبان آورند: یااﷲ زود باش .
- یااﷲ چیزی را گفتن ؛ آن را بالتمام خوردن یا بردن (مأخوذ از «یااﷲ» روضه خوانان ). رجوع به «اﷲ چیزی را گفتن » در ترکیبات قبلی شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۷۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
بارک ا. [ رَ کَل ْلاه ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) ۞ به محل تحسین و تعجب مستعمل است . (آنندراج ) (دِمزن ). خدا مبارک کرد یا کند. لفظ مذکور ب...
جزاک ا. [ ج َ کَل ْ لاه / ل َه ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) خدای ترا پاداش دهاد : بدم گفتی و خرسندم جزاک اﷲ نکو کردی سگم خواندی و خشنودم ع...
چراغ ا. [ چ ِ غَل ْ لاه ] (اِ مرکب ) پول یا نذری که بدرویشان و نقالان دهند. (ناظم الاطباء) وجهی که درویش در معرکه از تماشاچیان ستاند. نقد...
حاطه ا. [ طَ هُل ْ لاه ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) خداوند او را نگاه دارد. حاطهم اﷲ؛ خداوند ایشان را نگاه دارد : این لشکر منصور ترا حاطهم اﷲب...
اعزه ا. [ اَ ع َزْ زَ هُل ْ لاه ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) در مقام دعا و بزرگداشت مستعمل است ، یعنی خدای عزیز بدارد او را.
رعاک ا. [ رَ کَل ْ لاه ] (ع جمله ٔ دعایی ) در مقام دعا گویند به معنی : خدا نگاهدارد ترا. (یادداشت مؤلف ).
رعاه ا. [ رَ هُل ْ لاه ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) در مقام دعا گویند؛ خدا نگاهدارد او را. (یادداشت مؤلف ) : و مجدالملک به پارس بوده با جد ا...
لحاه ا. [ ل َ هُل ْ لاه ] (ع جمله ٔفعلیه ٔ نفرینی ) لعنه اﷲ. زشت روی کند و دور گرداند اورا از نیکی خدای تعالی و لعنت کند. (منتهی الارب ).
ماخلق ا. [ خ َ ل َ قَل ْ لاه ] (ع اِ مرکب ) آنچه خدا آفریده است از عالم و انسان و حیوان . (ناظم الاطباء).و در حدیث است : اول ماخلق اﷲ العق...
اصلحک ا. [ اَ ل َ ح َ کَل ْلاه ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) توفیق دهد خدای ترا به نیکودینی ، یا خدا ترا اصلاح کند. دعایی است : عمران گفت : اص...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۲۸ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.