الم . [ اَ ل َ ]
۞ (ع مص ) دردمند شدن . (ترجمان علامه ٔ تهذیب عادل ) (مصادر زوزنی ) (از اقرب الموارد). || (اِ) درد. (مهذب الاسماء). رنج و درد. (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). با لفظ کشیدن استعمال میشود. (از آنندراج ). وجع شدید. (اقرب الموارد). رنج جسمانی . (دزی ج
1 ص
34). ضد لذت . ج ، آلام . (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). الم اعم است از وجع و جز آن ، چه ادراک وجع تنها به حس لمس است . در ذخیره ٔ خوارزمشاهی آمده : ادراک الم ، حالی بود منافر، یعنی حالی که تن مردم را نسازد، و ادراک لذت ، ادراک حالی ملایم است یعنی حالی که تن مردم را موافق باشد - انتهی . جرجانی در تعریفات گوید:الم درک کردن منافر (غیر ملایم ) است از حیث منافر بودن آن ، و منافر مقابل ملایم است ، از اینرو اگر ادراک منافر نه از حیث منافر بودن آن باشد الم نیست . و رجوع به حکمت اشراق چ کربن ص
224 «لذت » شود
: زان همی نالد کز درد شکم با الم است
سر او نه بکنار و شکمش نرم بخار.
منوچهری .
لیکن گزندگی سوزش فراق و الم هجران بار آورده است جهت امیرالمؤمنین دریغ و درد و اندوه و غم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
310).
روی چو صبحش مرا، از الم دل رهاند
عیسی و آنگه الم ، جنت و آنگه عذاب .
خاقانی .
صورت عین شین قاف در سر یعنی که عشق
نقش الف لام میم در دل یعنی الم .
خاقانی .
چون بمصاف سران لاف شهادت زنی
زشت بود پیش زخم بانگ الم داشتن .
خاقانی .
طاقت مقاسات آن الم نداشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ
1272 ص
291). خدای تعالی فضل کرد و الم آن اعلام بزوال رسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص
298).
نی شود روز جوانی از تو کم
نه بدندانها خللها یا الم .
مولوی .
میزد بشمشیر جفا، میرفت و میگفت از قفا
سعدی بنالیدی ز ما، مردان ننالند از الم .
سعدی .
شب فراق بروز وصال حامله بود
الم خوش است به اندیشه ٔ شفای الم .
سعدی .
دمادم شراب الم درکشند
اگر تلخ بینند دم درکشند.
سعدی (بوستان ).
-
الم رسانیدن ؛ درد و رنج رسانیدن
: فرصتی جستی و تضریب کردی و المی بزرگ بدین چاکر رسانیدی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
176).
الم چون رسانی بمن خیرخیر
چو از من نخواهی که یابی الم ؟
ناصرخسرو.
-
الم رسیدن بکسی ؛ درد و رنج رسیدن بدو. دردناک شدن
: پیشتر اشاره کردند که بیرون باید رفت تا فتنه بنشیند و المی بتو نرسد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
187).
آن را که زیر دامن توفیق پروردند
از گرم وسرد چرخ بدو کی رسد الم ؟
ظهیر فاریابی .
-
الم کشیدن ؛ درد و رنج کشیدن . دردناک شدن
: ز تو درد ما زمانی شود آرمیده خاطر
که ز داغ دل چو مرهم المی کشیده باشی .
مفید بلخی (از آنندراج ).
|| شکنجه ٔ بدنی و مجازات . (دزی ج
1 ص
34).
-
اظهار الم ؛ متأثر یا خشمگین شدن و اظهار تأثر یا خشم بی پرده . (دزی ج
1 ص
34).
-
الم یسوع المسیح ؛ مصائب مسیح . (دزی ج
1).
-
زهرةالالم ؛ گل ساعت . (دزی ج
1 ص
34). رجوع به گل ساعت شود.
|| پست و خسیس بودن . (متن اللغة).