گفتگو درباره واژه گزارش تخلف الو نویسه گردانی: ʼLW الو. [ اَ ] (اِ) نام میوه ای ، کذا فی شرفنامه . (مؤید الفضلاء).همان آلو است . رجوع به آلو و اجاص شود : الویی ز باغ رضا نزد طبعم به از میوه هایی که رضوان فرستد.انوری . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه واژه معنی ژاله علو شوکت علو مشهور به ژاله علو یا ژاله (زادهٔ ۱۴ مردادِ ۱۳۰۶[۱] در تهران) شاعر، گوینده رادیو، صداپیشه و هنرپیشه تئاتر، سینما و تلویزیون اهل ایران است.[۲] ... علو همت عُلوّ همّت. بلندی همت. رجوع شود به علو و همت. مثال: "حال علو همت و کمال بسطت مُلک او از آن شایع تر است که در شرح آن به اِشباع حاجت اُفتد." (کلیله و دم... آب آلو آب آلو. [ ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آب که در آن آلو تر نهاده باشند. خواب آلو خواب آلو. [ خوا / خا ] (ن مف مرکب ) خواب آلود. رجوع به ماده ٔ بعد شود. چشمه آلو چشمه آلو. [ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان نیگنان ،بخش بشرویه ٔ شهرستان فردوس که در 37 هزارگزی شمال باختری بشرویه و 4 هزارگزی باختر راه شوس... گرده آلو گرده آلو. [ گ ِ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) آلوگرده باشد و آن میوه ای است شبیه به زردآلو. (برهان ) (آنندراج ). علی آلو علی آلو. [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میلانلو از بخش شیروان شهرستان قوچان واقع در 39 هزارگزی جنوب باختری شیروان . ناحیه ای است جل... آل و تبار آل و تبار. [ ل ُ ت َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) اعقاب و احفاد. آل و آجیل آل و آجیل . [ ل ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) آل آجیل . آجیل و جز آن . آجیل با امثال آن . آل و آشوب آل و آشوب . [ ل ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) هیاهو. هرج و مرج . تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود