الو
نویسه گردانی:
ʼLW
الو. [ اَل ْوْ ] (ع مص ) تقصیر کردن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (مؤید الفضلاء) (ترجمان علامه تهذیب عادل ) (آنندراج ). کوتاهی و درنگ کردن در کاری . اُلُوّ. اُلی ّ. (از اقرب الموارد). || توانستن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (مؤید الفضلاء) (اقرب الموارد). || (اِ) عطیه . نعمت و بخشش . || پشک گوسفند. (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
شوکت علو مشهور به ژاله علو یا ژاله (زادهٔ ۱۴ مردادِ ۱۳۰۶[۱] در تهران) شاعر، گوینده رادیو، صداپیشه و هنرپیشه تئاتر، سینما و تلویزیون اهل ایران است.[۲] ...
عُلوّ همّت. بلندی همت. رجوع شود به علو و همت. مثال: "حال علو همت و کمال بسطت مُلک او از آن شایع تر است که در شرح آن به اِشباع حاجت اُفتد." (کلیله و دم...
آب آلو. [ ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آب که در آن آلو تر نهاده باشند.
خواب آلو. [ خوا / خا ] (ن مف مرکب ) خواب آلود. رجوع به ماده ٔ بعد شود.
چشمه آلو. [ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان نیگنان ،بخش بشرویه ٔ شهرستان فردوس که در 37 هزارگزی شمال باختری بشرویه و 4 هزارگزی باختر راه شوس...
گرده آلو. [ گ ِ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) آلوگرده باشد و آن میوه ای است شبیه به زردآلو. (برهان ) (آنندراج ).
علی آلو. [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میلانلو از بخش شیروان شهرستان قوچان واقع در 39 هزارگزی جنوب باختری شیروان . ناحیه ای است جل...
آل و تبار. [ ل ُ ت َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) اعقاب و احفاد.
آل و آجیل . [ ل ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) آل آجیل . آجیل و جز آن . آجیل با امثال آن .
آل و آشوب . [ ل ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) هیاهو. هرج و مرج .