گفتگو درباره واژه گزارش تخلف الی نویسه گردانی: ʼLY الی . [ اِ ] (اِخ ) ۞ (جزیره ٔ...) ناحیه ٔ شمالی از کنت نشین ۞ کمبریج ۞ از کشور انگلستان که بوسیله ٔ جریان آب لوز ۞ جدا میشود. مرکز آن مارش ۞ است . و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۵,۷۸۵ مورد، زمان جستجو: ۲.۳۳ ثانیه واژه معنی علی حنبلی علی حنبلی . [ ع َ ی ِ ح َ ب َ ] (اِخ ) ابن محمودبن ابی بکر حموی مصری حنبلی ، مشهور به ابن مغلی و ملقّب به علاءالدین . رجوع به علی حموی شو... علی حمیری علی حمیری . [ ع َ ی ِ ح ِ ی َ ] (اِخ ) ابن احمدبن حمدون اندلسی حمیری ، مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به نورالدین . نحوی ولغوی قرن هفتم هجری ... علی حمیری علی حمیری . [ ع َ ی ِ ح ِ ی َ ] (اِخ ) ابن ادریس بن علی قصاره ٔ حمیری . رجوع به علی قصاره شود. علی حمیری علی حمیری . [ ع َ ی ِ ح ِ ی َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن محمدبن عبدالملک بن یحیی بن ابراهیم حمیری کتامی فاسی ، مکنّی به ابوالحسن . رجوع به علی ... علی حمیری علی حمیری . [ ع َ ی ِ ح ِ ی َ ] (اِخ ) ابن عبدالواحدبن علی بن جعفر نهدی حمیری . رجوع به علی نهدی شود. علی حمیری علی حمیری . [ ع َ ی ِ ح ِ ی َ ] (اِخ )محمدبن جعفربن حسین بن محمدبن صباح حمیری یمنی . پدر حسن صباح . او مردی متزهد بود و در ری به سر می برد.... علی حمیری علی حمیری . [ ع َ ی ِ ح ِ ی َ ] (اِخ ) ابن مهدی بن محمدبن علی بن داودبن محمدبن عبداﷲبن محمدبن احمدبن عبدالقاهربن عبداﷲبن اغلب بن ابی الفو... علی حلابی علی حلابی . [ ع َ ی ِ ح ِ ] (اِخ ) ابن محمد حلابی . محدث بود. (منتهی الارب ). علی حقینی علی حقینی . [ ع َ ی ِ ح َ ] (اِخ ) ابن جعفربن حسن بن عبیداﷲبن علی بن حسین بن حسن بن علی بن احمد حقینی . وی فقیه و متکلم بود و در ماه رجب ... علی حمانی علی حمانی . [ ع َ ی ِح ِم ْ ما ] (اِخ ) ابن محمدبن جعفر کوفی حمانی . نام او در الذریعة به صورت «علی بن محمدبن جعفربن محمدبن زید شهید علوی ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۴۰۹ ۴۱۰ ۴۱۱ ۴۱۲ ۴۱۳ صفحه ۴۱۴ از ۵۷۹ ۴۱۵ ۴۱۶ ۴۱۷ ۴۱۸ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود