الیاس
نویسه گردانی:
ʼLYAS
الیاس . [ اِل ْ ] (اِخ ) ابن اسحاق بن احمد. ابن اثیر در زیر حوادث سنه ٔ 310 هَ . ق . گوید: وی بسال 310 هَ . ق . بر پدر خروج کرد و شکست خورد و بفرغانه رفت و در آنجا نیز دوباره خروج کرد و سی هزار سوار با وی گرد آمدند و قصد سمرقند داشت تا با سعید نصربن احمد جنگ کند و چون بسمرقند رسید شکست خورد. آنگاه برای نوبت سوم بجنگ برخاست و صاحب چاچ ابوالفضل بن ابی یوسف بکمک او شتافت ، لیکن باز منهزم شد وبه کاشغر آمد و بهنگام ولایت محمدبن مظفر بر فرغانه ،بدین شهر برگشت و سرانجام همین محمدبن مظفر از وی استمالت کرد و الیاس ببخارا رفت و از جانب نصربن احمدمورد اکرام قرار گرفت . (از کامل التواریخ ج 8 ص 49).
واژه های همانند
۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
الیاس . [ اِل ْ ] (اِخ ) ابن الیسع. از فرمانروایان سامانی در 301 هَ . ق . رجوع به ترجمه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 184 شود.
الیاس . [ اِل ْ ] (اِخ ) ابن حبیب بن ابی عبیدةبن عقبةبن نافع ملقب به امیر شجاع (مقتول 138 هَ . ق . / 755 م .). وی همراه برادرش عبدالرحمن هن...
الیاس . [ اِل ْ ] (اِخ ) ابن حَنّا. کشیش موصلی . در سالهای 1660 و 1683 م .به آمریکا سفر کرد و وصف آنجا را در کتابی بنام «رحلة اول شرقی الی ا...
الیاس . [ اِل ْ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ معروف به نهانی . وی کتاب «منهاج العابدین » غزالی را بترکی ترجمه کرده و مسائل العبادات الخمس را بدان اف...
الیاس . [ اِل ْ ] (اِخ ) ابن عیسی آق حصاری . متوفی به سال 967 هَ . ق . او راست : فرحنامه (تسحیر الاکبر) در علم حروف و طبیعت نامه (ترکی ) و رم...
الیاس . [ اِل ْ ] (اِخ ) (سلطان ...) ابن محمدبن اورخان . محمدبن محمود شروانی کتاب «الیاسیة فی الطب » را بنام وی تألیف و سپس ترجمه کرده است...
الیاس . [ اِل ْ ] (اِخ ) ابن مضربن نزار مکنی به ابوعمرو. از اجداد جاهلی و جزء سلسله ٔ نسب رسول خداست . گفته اند وی نخستین کسی است که بُدن ...
الیاس . [ اِل ْ ] (اِخ ) ابن هشام حائری .صاحب روضات الجنات گوید: وی شیخی ثقه و فقیه بود و از شیخ ابوعلی طوسی روایت میکند. در بعضی از اجا...
الیاس . [ اِل ْ ] (اِخ ) ابن یاسین .رجوع به الیاس (پیغمبر) و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 107 و مجمل التواریخ و القصص ، حاشیه ٔ ص 93 و 206 شود.
الیاس . [ اِل ْ ] (اِخ ) ابن یامین . رجوع به الیاس (پیغمبر) و تاریخ گزیده چ لندن ص 51 شود.