ام
نویسه گردانی:
ʼM
ام . [ اَم م ] (ع مص ) آهنگ کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). قصد کردن . (ترجمان علامه ، تهذیب عادل ) (منتهی الارب ). || زدن ام الرأس . (منتهی الارب ). سر شکستن چنانکه به مغز رسد. (تاج المصادر بیهقی ). بر میان سر زدن . (مصادر زوزنی ). سر شکستن چنانکه نزدیک به دماغ رسد. || امامت کردن . (آنندراج ). امام بودن در همان حین که امام دیگری هست . همقطار و همکار بودن در امامت . (دزی ج 1). || (اِ) گروه از هر صنف مردم و از هر جنس حیوانات . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به این معنی در فرهنگهای معتبر عربی دیده نشد.
واژه های همانند
۷۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۳ ثانیه
ام مسعود. [ اُم ْ م ِ م َ ] (ع اِ مرکب ) ناقه . (از المرصع).
ام مسعود. [ اُم ْ م ِ م َ ] (اِخ ) انصاری ، زن حکم بن ربیعبن عامر. از زنان صحابی بوده . رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 280 شود.
ام مثواک . [ اُم ْ م ِ م َث ْ ] (ع اِ مرکب ) صاحبةالمنزل . (از اقرب الموارد). زن کدبانو و خانه دار. و رجوع به ام المثوی شود.
ام محبوب . [ اُم ْ م ِ م َ ] (ع اِ مرکب ) مار. (یادداشت مؤلف ).
ام کلثوم . [ اُم ْ م ِ ک ُ ] (ع اِ مرکب ) شیر ماده . (از المرصع). || و گویند شترمرغ است . (از المرصع).
ام کلثوم . [ اُم ْ م ِ ک ُ ] (اِخ ) دختر ابوبکر صدیق خلیفه ٔ اول که از زنان تابعی است و پس از مرگ پدر زاده شد. رجوع به الاصابة فی تمییز ال...
ام کلثوم . [ اُم ْ م ِ ک ُ ](اِخ ) دختر ابوسلمةبن عبدالاسد مخزومی از ام سلمه (که بعد بازدواج رسول اکرم درآمد). ربیبه ٔ رسول اکرم بود. رجوع به...
ام کلثوم . [ اُم ْ م ِ ک ُ] (اِخ ) دختر زمعة قرشی عامری ، خواهر سوده ام المؤمنین بوده . (از الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 273).
ام کلثوم . [ اُم ْ م ِ ک ُ ] (اِخ ) دختر عباس بن عبدالمطلب هاشمی . از زنان صحابی بود. رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 276 شود.
ام کلثوم . [ اُم ْ م ِ ک ُ ] (اِخ ) دختر عبدود و خواهر عمروبن عبدود و زنی شاعر و فصیح و صاحب جمال و کمال بوده است و در واقعه ٔ قتل برادرش بد...