اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ام

نویسه گردانی: ʼM
ام . [ اُم م ] (ع اِ) مادر. (ترجمان علامه ، تهذیب عادل ) (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). والده . (اقرب الموارد). مام . ماما. مادر. ننه . دا (در تداول بختیاری ). ج ، اُمّات و اُمَّهات نیز گویند، امات و امهات جمع آن ، یا امهات برای ذوی العقول است و امات برای غیر ذوی العقول . اصل ام ، اُمَّه جمع بندند بدون هاء اصلی ، ولی استعمال امات در مورد حیوانات باشد بجز آدم چنانکه در تفسیر فخر رازی و «صراح » مذکور است و تصغیر آن اُمَیمَة است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ) :
همتش اب و معالی ام و بیداری ولد
حکمتش عم و جلالت خال و هشیاری ختن .

منوچهری .


تاش به حوا ملک خصال همه ام
تاش به آدم بزرگوار همه جد.

منوچهری .


- لا ام لک ؛ کلمه ٔ ذم است و گاه در جای مدح گویند. (از اقرب الموارد).
|| اصل . (ترجمان علامه ، تهذیب عادل ). اصل هر چیز. (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد) (کشاف اصطلاحات الفنون ) (آنندراج ). اصل هر چیز و عماد آن . (منتهی الارب ). در آغاز کلمات دیگر آید و ترکیب سازد چون :
ام ادراص ، ام اربع و اربعین ، ام البلاد، ام البونة، ام البویه ، ام البیض ، ام التنائف ، ام الجیش ، ام الحرب ، ام الخبائث ، ام الدماغ ، ام الرأس ، ام الربیق ، ام الرمح ، ام الصبیان ، ام الطریق ، ام الطعام ، ام الفرج ، ام القرآن ، ام القردان ، ام القری ، ام القوم ، ام الکتاب ، ام المثوی ، ام النجوم ، ام الیمن ، ام بریص ، ام ثمرة، ام جابر، ام جندب ، ام حبین ، ام حفصة، ام حلس ، ام خشاف ، ام خنور، ام درزة، ام دفار، ام دفر، ام راشد، ام سمحة، ام سوید، ام صبار، ام صبور، ام طبق ، ام طلحه ، ام عامر، ام عریط، ام عزم ، ام غیلان ، ام فروة، ام قشعم ، ام کلب ، ام کلته ، ام مثواک و ام ملدم . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از دزی ). رجوع به هر یک از ترکیبات مذکور شود. || زوجه ٔ کهنسال مرد. (منتهی الارب ). زوجه ٔ سالمند مرد. (از ذیل اقرب الموارد). || خادم قوم . (منتهی الارب ) (ازذیل اقرب الموارد). || هرچه منضم الیه چیزها باشد. (منتهی الارب ). || عمر گذشته . (منتهی الارب ). || مهتر. || قبر. || عَلَم . (آنندراج ) (کشاف اصطلاحات الفنون ).در منتهی الارب به این معنی ام الجیش و در ذیل اقرب الموارد ام الحرب و در صحاح اَم ّ آمده است . || لوح محفوظ. (کشاف اصطلاحات الفنون ). || جای سکونت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مسکن . (ذیل اقرب الموارد). جای بازگشتن . (کشاف اصطلاحات الفنون ). مسکن و مأوی . (از کشف الاسرار ج 10 ص 592) : فامه هاویة. (قرآن 9/101)؛ یعنی مسکن او دوزخ است .
آنکه او بوده ست امه هاویه
هاویه آمد مر او را زاویه .

مولوی (مثنوی ).


|| نسخه ٔ خطی یا چاپی از کتاب و مانند آن : و الطویل منه (البطیخ ) المقلونیا المؤلف رأیته فی ام اخری الملونیا. (دزی ج 1). رأیت فی ام اخری یقول ابوحنیفة. (دزی ج 1). || در علم اصطرلاب ، نام صفیحه ٔ سفلی از صفایح اصطرلاب باشد. تهانوی گوید: ام در علم اسطرلاب عبارتست از جسمی که بر او کرسی باشد، و مشتمل است بر صفایح و غیر آن ، و آنرا حجره نیز نامند. و در بعض از تصانیف ابوریحان مسطور است که حجره ٔ آن طوقی است که بر کناره ٔ اصطرلاب باشد، و ام آن صفیحه ای که آن طوق بر آن مرکب است (کذا فی شرح بیست باب ). ودر بعضی رسائل گوید: ام دائره ٔ بزرگ اصطرلاب باشد که بر پشت آن آلت ارتفاع بسته باشند و در وی جوفی باشدکه صفائح و عنکبوت درو موضع کنند، و بدین اعتبار اورا ام حجره نیز گویند و مرجع این بسوی قول اول است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۹۹ ثانیه
ام نصر. [ اُم ْ م ِ ن َ ] (اِخ ) از زنان صحابی بود. رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 286 شود.
ام هجل . [ اُم ْ م ِ هََ ] (اِخ ) کوهی از آن بنی وبر در جدیله . (از المرصع).
ام ذفر. [ اُم ْ م ِ ذَ ] (ع اِ مرکب ) جهان . مشهور به دال (دفر) است . (از المرصع). رجوع به ام دفر شود.
ام رحم . [ اُم ْ م ِ رُ ] (اِخ ) مکه ٔ معظمه . (از معجم البلدان ) (از مراصد الاطلاع ). مکه را گویند بمناسبت رحمتی که خداوند به این شهر عطا فرمو...
ام رشم . [ اُم ْ م ِ رَ ش َ ] (ع اِ مرکب ) کفتار. (از المرصع). || داهیه . (از المرصع). || بزعم بعضی اِست را نیز گویند. (از المرصع).
ام درن . [ اُم ْ م ِ دَ رَ ] (ع اِ مرکب ) دنیا. (المرصع) (المنجد) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
ام درز. [ اُم ْ م ِ ؟ ] (ع اِ مرکب ) اِست . (المرصع).
ام دفر. [ اُم ْ م ِ دَ ] (ع اِ مرکب ) دنیا و عالم . (ناظم الاطباء). دنیا. (آنندراج ) (از المرصع) (المنجد). جهان . (مهذب الاسماء). || داهیه . (الم...
ام خبز. [ اُم ْ م ِ خ ُ ] (اِخ ) دهی است به طائف . (منتهی الارب ).
ام خثی . [ اُم ْ م ِ خ َ ] (اِخ ) دهی از بخش شادگان شهرستان خرمشهر. 1500 تن سکنه دارد. آب آن از چاه محصول آنجا غلات . (از فرهنگ جغرافیایی ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۷۴ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.