امر
نویسه گردانی:
ʼMR
امر. [ اَ م َرر ] (ع ن تف ) تلخ تر. (منتهی الارب ) (ترجمان ترتیب عادل ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). مقابل احلی . و قول خداوند است و الساعة ادهی و امر؛ قیامت فضیح تر و تلخ تراست . (ناظم الاطباء). || محکم کارتر. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). گویند: فلان امر عقداً منه ؛ فلان محکم کارتر است از او. (از اقرب الموارد)(از ناظم الاطباء). و مؤنث آن مُرّی ̍ است . (از اقرب الموارد). زنی از عرب گفته است : صغراها مراها. (از اقرب الموارد). و رجوع به مری شود. || (اِ) تلخ روده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || روده های سرگین . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). و آن مانند لفظ اعم است برای جماعت . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سختی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گویند: لقبت منها الامرین ؛ دیدم از وی سختیها و تلخیها. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۵۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن سعدبن ابی وقاص زهری مدنی . از قتله ٔ حسین بن علی (ع ). رجوع به عمر مدنی شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ )ابن سعد انماری . رجوع به ابوکبشة (عمربن ...) شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن سعیدبن طالب . نام فخذی است از آل عمر از آل کثیر که یکی از قبایل حضرموت باشد. (از معجم قبائل العرب ج 2).
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن سلمه ٔ حداد نیشابوری . رجوع به ابوحفص حداد شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن سلیط. رجوع به ابوحفص (عمربن ...) شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن سلیمان . رجوع به ابوحفص (عمربن ...) شود.
عمر. [ ع ُ م َ] (اِخ ) ابن سهل . رجوع به ابوحفص (عمربن ...) شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ )ابن سهلان ساوی . رجوع به ابن سهلان و عمر ساوی شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن شابه بصری . وی همان عمربن شبه است که نام پدر او در الفهرست ابن الندیم «شابه » ضبط شده است . رجوع به ابوزید (...
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن شاهنشاه . رجوع به عمر ایوبی (ابن شاهنشاه بن ...) شود.