اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

امرء

نویسه گردانی: ʼMRʼ
امرء. [ اَ رَ / اِ رِ / اُ رُ ] (ع اِ) مرد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اعراب در این کلمه هم در همزه (حرف اول ) و هم در حرف آخر هر دو وارد می شود چنانکه گویند: رایت اَمرَءَ و مررت بِاِمرِء و هذا اُمرُء. (ناظم الاطباء). و نیز جایز است فتح و ضم و اعراب راء در هر حال چنانکه : هذا اُمرَء و نیز هذا اُمرُء و رأیت اُمرُوءً و مروت باُمرء و نیز مررت باُمرِی ٔ. (از اقرب الموارد). مؤنث آن امراءة است . رجوع به امراءة شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۳۰ مورد، زمان جستجو: ۱.۰۶ ثانیه
عمر عبدوی . [ ع ُ م َ رِ ع َ دَ ] (اِخ ) ابن احمدبن ابراهیم بن عبدویه بن سدوس بن علی بن عبداﷲبن عبیداﷲبن عبداﷲبن عتبةبن مسعود هذلی مسعودی ...
عمر عنبری . [ ع ُ م َ رِ عَم ْ ب َ ] (اِخ ) ابن احمد. مشهور به ابن خدر. رجوع به عمر هلالی شود.
عمر غزنوی . [ ع ُ م َ رِ غ َ ن َ ] (اِخ )ملقب به سراج الدین . رجوع به ابوحفص (عمر...) شود.
عمر غزنوی . [ ع ُ م َ رِ غ َ ن َ ] (اِخ ) ابن اسحاق بن احمد هندی غزنوی ، مکنی به ابوحفص و ملقب به سراج الدین . وی فقیه و از بزرگان حنفیان ...
عمر غسانی . [ ع ُ م َ رِ غ َس ْ سا ] (اِخ ) ابن علی بن رسول . رجوع به عمر سولی شود.
عمر فارقی . [ ع ُ م َ رِ رِ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن مسعود فارقی ربعی ، مکنی به ابوحفص و ملقب به رشیدالدین . وی ادیب ، مفسر و اصولی بود و در ...
عمر فزاری . [ ع ُ م َ رِ ف َ ] (اِخ ) ابن هُبَیْرةبن سعد. رجوع به ابن هبیرة (ابوالمثنی ...) و مآخذ ذیل شود: الاعلام زرکلی چ 2 ج 5 ص 230، ال...
عرض عمر. [ ع َ ض ِ ع ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه ازلذت عمر است . (غیاث اللغات ). کیفیت عمر، مقابل طول عمر، که مدت و درازی زندگانی ا...
ابن عامر. [ اِ ن ُ م ِ ] (اِخ ) مکنی به ابوعمران عبداﷲبن عامر یحصبی ، از مردم دمشق . وفات 118 هَ .ق . یکی از قراء سبعه . گویند قرآن را از عث...
باب عامر. [ ب ِ م ِ ] (اِخ ) یکی از پنج دروازه ٔ شهر قرطبه ٔ اندلس بوده است . (الحلل السندسیه ج 1 ص 269).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.