امرء
نویسه گردانی:
ʼMRʼ
امرء. [ اَ رَ ] (ع اِ) گرگ نر. (ناظم الاطباء). گرگ . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۵۳۰ مورد، زمان جستجو: ۱.۱۱ ثانیه
عمر سلمی . [ ع ُ م َ رِ س ُ ل َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن محمد سلمی . وی شاعر و از قضات اندلس و عهده دار قضای شهرفاس بود، سپس قاضی تلمسان و بعد ا...
عمر سلمی . [ ع ُ م َ رِ س ُ ل َ ] (اِخ ) ابن عبدالواحد. رجوع به ابوحفص (عمربن ...) شود.
عمر عبدی . [ ع ُ م َ رِ ع َ] (اِخ ) ابن حفص . رجوع به ابوحفص (عمربن ...) شود.
عمر عبدی . [ ع ُ م َ رِ ع َ ](اِخ ) ابن خلیفة. رجوع به ابوحفص (عمربن ...) شود.
عمر عبدی . [ ع ُ م َ رِ ع َ ] (اِخ ) ابن مطرف . رجوع به ابوالوزیر (عمربن ...) و مآخذ ذیل شود: الاعلام زرکلی چ 2 ج 5 ص 228 و ارشادالاریب ج 6...
عمر عجمی . [ ع ُ م َ رِ ع َ ج َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن عبداﷲ حلبی عجمی شافعی . ملقب به کمال الدین . فقیه بود. در سال 704 هَ .ق . متولد شد و ب...
عمر عدوی . [ ع ُ م َ رِ ع َ دَ ] (اِخ ) ابن حبیب بن محمد عدوی . وی قاضی و محدث بود. قضای بصره سپس شرقیة را از جانب مأمون عباسی بعهده داشت...
عمر عدوی . [ ع ُ م َ رِ ع َ دَ ] (اِخ ) ابن خطاب بن نفیل . رجوع به عمر (ابن خطاب بن ...) شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.