امساک کردن . [ اِ ک َ دَ] (مص مرکب ) بخل کردن و قصور کردن و خود را باز داشتن از چیزی . (ناظم الاطباء). دریغ داشتن
: تو از فشاندن تخم امید دست مدار
که در کرم نکند ابر نوبهار امساک .
صائب (از آنندراج ).
سرچه باشد که من از تیغ تو امساک کنم
ترسم آنرا گره خاطر فتراک کنم .
میرزا حسن واهب (از آنندراج ).