اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

امل

نویسه گردانی: ʼML
امل . [ اَ م َ ] (ع مص ) امید داشتن چیزی را، گویند امله املاً (از باب نصر). (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). امید داشتن . (مصادر زوزنی ) (ترجمان علامه ترتیب عادل ) (آنندراج ) (مؤید الفضلاء). استعمال این لفظ در طلب دنیا و افعال مذموم کرده اند. (از مؤید الفضلاء). بیوسیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || (اِ) ۞ امید. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). آرزو. شهوت . خواهش :
ای گمشده و خیره و سرگشته کسایی
گوّاژه زده بر تو امل از بی بختی .

کسایی (از فرهنگ شعوری ).


چون آفتاب چرخ ببرج حمل تویی
هنگام ضعف ، مر ضعفا را امل تویی .

منوچهری .


بار گران بینمت بتوبه و طاعت
بار بیفکن امل دراز میفکن .

ناصرخسرو.


فکنده پهن بساطی بزیر پای نشاط
بعمر کوته و دور و دراز کرده امل .

ناصرخسرو.


قوی دل و فسیح امل روی بازنهاد. (کلیله و دمنه ). و فرونهادن بار امل در مهب شکوک ... (کلیله و دمنه ).
در امل تا دیریازی ّ و درازی ممکن است
چون امل بادا ترا عمر دراز و دیریاز.

سوزنی .


شاخ امل بزن که چراغیست زودمیر
بیخ هوس بکن که درختیست کم بقا.

خاقانی .


دل ز امل دور کن زآنکه نه نیکو بود
مصحف و افسانه را جلد بهم ساختن .

خاقانی .


قفا چون ز دست امل خوردم اکنون
ز تیغ اجل در قفا می گریزم .

خاقانی .


اینک به آمل بر امل رحمت و رأفت نشسته اند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
مربی فضلای زمانه شمس الدین
تویی که قفل امل را سخای تست کلید.

ظهیر فاریابی .


سوی کسب و سوی غصب و صد حیل
جان نهاده بر کف از حرص و امل .

مولوی (مثنوی ).


بر اسیر شهوت و حرص و امل
برنوشته میر یا صدر اجل .

مولوی (مثنوی ).


نک ز درویشی گریزانند خلق
لقمه ٔ حرص و امل زآنند خلق .

مولوی (مثنوی ).


نویسنده را گر ستون عمل
بیفتد نبرّد طناب امل .

(بوستان ).


اجل بگسلاندش طناب امل
وفاتش فروبست دست عمل .

(بوستان ).


در باغ امل شاخ ارادت بنشانید
وز بحر عمل درّ مکافات برآرید.

سعدی .


ای راه تو صحرای امل پیمودن
تا چند بر آفتاب گل اندودن ؟

حافظ.


دلم امید فراوان بوصل روی تو داشت
ولی اجل بره عمر رهزن امل است .

حافظ.


سخا را نوشکفته بوستانیست
امل را نودمیده مرغزاریست .

؟


امل همچو خاریست بی هیچ شک
بریزد دم این خزان یک بیک .

؟ (آنندراج ).


ج ، آمال . رجوع به آمال شود.
- قصر امل ؛ کاخ آرزو. (فرهنگ فارسی معین ) :
بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است
بیار باده که بنیاد عمر بر باد است .

حافظ.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
عمل داری . [ ع َ م َ ] (حامص مرکب ) مأمور دیوان شدن . (از ناظم الاطباء). تکفل شغل دیوانی . امر تحصیل خراج : آمدن خواجه ابومنصور خوافی به ...
عمل نامه . [ ع َ م َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) نامه ٔ اعمال . (آنندراج ). شهادت نامه . (ناظم الاطباء). کارنامه . نامه ٔ عمل : نعوذ باﷲ اگر روز حشر طی ...
عمل خانه . [ ع َ م َ ن َ / ن ِ ](اِ مرکب ) دیوانخانه . (غیاث اللغات ). جای نشستن حاکم و عامل و دیوانخانه . و آن را در عرف هندوستان «کچهری » گو...
عمل گزار. [ ع َ م َ گ ُ ] (نف مرکب ) عمل دار. انجام دهنده ٔ عمل دیوانی . بعهده دارنده ٔ عمل .
این دو واژه عربی است و پارسی جایگزین آنها این است: ویپاریت (سنسکریت: ویپَریتَ رَتَ)
department
نامه ٔ عمل . [ م َ / م ِ ی ِ ع َ م َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نامه ٔ اعمال : ملک از بهرنامه ٔ عملت خویشتن وقف کرده بر تهلیل . انوری .رجوع به ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
عمل گزاری . [ ع َ م َ گ ُ ] (حامص مرکب ) انجام دادن عمل . ادای عمل دیوانی . سپردن عمل دیوانی به کسی : از تو سخن عمل گزاری از بنده دعا ز بخت...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ صفحه ۷ از ۸ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.