املاکردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اِکتاب . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). املال . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). مطلبی را تقریر و القا کردن تا دیگری بنویسد
: دبیر پیش وی نشسته و نامه ای می نوشت و فضل املا همی کرد. (تاریخ بلعمی ). نامه ٔ فتح بخط عراقی و امیر املا کرده بود. (تاریخ بیهقی ). گفت این همه را املا این مرد کرده است . (تاریخ بیهقی ).
یک زمان ذکر دوست کرد بیان
ساعتی درس عشق کرد املا.
(منسوب بناصرخسرو).
انشا کندش روح و منقح کندش عقل
گردون کند املا و زمانه کند اصغا.
مسعودسعد.
گوشوَر یک بار خندد کر دوبار
چونکه لاغ املا کند یاری بیار.
مولوی (مثنوی ).
گر آن جمله را سعدی انشا کند
مگر دفتری دیگر املا کند.
سعدی .
ز دل مجموعه ای هر روز املا می توان کردن
ازین یک قطره خون صد نامه انشا می توان کردن .
صائب (از آنندراج ).