اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

املح

نویسه گردانی: ʼMLḤ
املح . [ اَ ل َ ] (ع ص ) سپید سیاهی آمیخته . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سپیدی اندک که بااو سیاهی آمیخته باشد. (از مؤید الفضلاء). || کبود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کبودرنگ . (آنندراج ). گوسفندی که پشمش سفید و سیاه با هم آمیخته باشد. (آنندراج ). گویند: کبش املح و کبش املح العین . (ناظم الاطباء). و گویند: کبش املح و نعجة ملحاء. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کبش املح ؛ قوچ آمیخته سیاهی به سفیدی . (از شرح قاموس ). و گویند: رجل املح اللحیة؛ وقتی که سفیدی ریش از پیری نباشد، و گاهی در مورد «سفیدی ریش که از پیری باشد» نیز گویند. (از اقرب الموارد). || (ن تف ) نمکین تر. بانمک تر. (یادداشت مؤلف ). ملیح تر؛ نمکین تر. (ناظم الاطباء). ودر حدیث : است انا املح منه . (از یادداشت مؤلف ). ج ،امالح و مُلَح . (از المرجع). || سخت نمکدار. (مؤید الفضلاء). شورتر. || نمی که شب هنگام به سبزی و گیاهی می افتد. (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
عملة. [ ع َ ل َ ] (ع اِمص ) دغلی . ناراستی یا دزدی .(منتهی الارب ). سرقت یا خیانت . (از اقرب الموارد).
عملة. [ ع َ م ِ ل َ ] (ع اِ) کار. || کرده شده ، هرچه باشد. (منتهی الارب ). آنچه کرده شده . (از اقرب الموارد). || (ص ) ناقة عملة؛شتر ماده ٔ بی...
عملة. [ ع َ م َ ل َ ] (ع ص ، اِ) عمله . ج ِ عامل . کارگران . رجوع به عامل شود : و او را [ دیه قردین ] قردین از برای او نام نهادند که ملک کی...
عملة. [ ع ِ ل َ ] (ع اِ) کرده شده ، هرچه باشد. (منتهی الارب ). آنچه کرده شده است . (از اقرب الموارد). || هیئت کار کردن . (منتهی الارب ). هی...
عملة. [ ع ُ ل َ ] (ع اِ) مزد کارکن . (منتهی الارب ). مزد کار و عمل . (از اقرب الموارد). عِملة. رجوع به عِملة شود.
عملة. [ ع َم ْ م َ ل َ ] (اِخ ) نام جایگاهی است که در شعر نابغه ٔ ذبیانی آمده ، و زمخشری آن را بضم اول ضبط کرده است . (ازمعجم البلدان ). شه...
عمله . [ ع َ م َ ل َ ] (اِخ )نام تیره ای است از بهمنی از شعبه ٔ لیراوی ، از ایلات کوه گیلویه ٔ فارس . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 89).
عمله . [ ع َ م َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان دربند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه . 360 تن سکنه دارد. آب آن از چم لوخ و محصول آن غلا...
آمله . [ م ِ / م ُ ل َ / ل ِ ](اِ) آملج . نام درختی هندی که ثمره ٔ آن را نیز آمله گویند. طعم آن ترش و عفص و نازک چون آلوگوجه ببزرگی گردکان...
آمله . [ م ِ ل َ ] (ع ص ) تأنیث آمِل .
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.