اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

امون

نویسه گردانی: ʼMWN
امون . [ اَ م ُ ] (اِخ ) ۞ قدیس مصری در قرن چهارم م . (از المنجد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
امون . [ اَ ] (ع ص ) اشتر ماده ٔ استوارخلقت . (آنندراج ). ناقه ٔ امون ؛ شتر ماده ٔ استوارخلقت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ، اُمُن . (منتهی ...
امون . [ اَ م ُ ] (اِخ ) ۞ یکی از خدایان مصر قدیم . (از لاروس ). امون یا امین به معنی مستور و یکی از خدایان هشتگانه ٔ مصریان بود که ثالوث ...
آمون . (اِ) مخفف پیرامون .
آمون . (ص ) پُر. لب ریز. لبالب . مملو. (برهان ).
آمون . (اِخ ) جیحون . آمل . آمو. آموی : چو از رود آمون گذشت آن سپاه برآمد هیاهو ز ماهی بماه . هاتفی .آن رود که خوشتر است از آمون بی شبهه که ...
آمون . (اِخ ) نام خدای مصریان قدیم ، و کلمه ٔ آمین عربی را (که امروز به معنی برآور، روا فرما، استجابت کن است ) حدس میزنند که همین آمون ب...
عمون . [ ع َ ] (ع ص ، اِ) ج ِعَمی یا عَم . (از منتهی الارب ). رجوع به عمی شود.
داود عمون . [ وو ع َم ْ مو] (اِخ ) ابن انطون عمون شاعری نیکوشعر و از مردان قضاست در دیرالقمر لبنان زاده شد و به مصر رفت و اقامت اختیار کرد....
اسکندر عمون . [ اِ ک َ دَ ع َم ْ مو ] (اِخ ) اسکندربن انطون عمون . عالم حقوق و ادب . مولد او دیرالقمر (لبنان ) است و در مصر سکونت گزید و مناصب ...
ژوپی تر آمون . [ ت ِ ] (اِخ ) یکی از القاب اسکندر کبیر، و شرح آن چنین است : زمانی که اسکندر کبیر در مقدونیه بود خودرا پسر زئوس یا ژوپیتر که ب...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.