گفتگو درباره واژه گزارش تخلف امون نویسه گردانی: ʼMWN امون . [ اَ م ُ ] (اِخ ) ۞ قدیس مصری در قرن چهارم م . (از المنجد). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه واژه معنی امون امون . [ اَ ] (ع ص ) اشتر ماده ٔ استوارخلقت . (آنندراج ). ناقه ٔ امون ؛ شتر ماده ٔ استوارخلقت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ، اُمُن . (منتهی ... امون امون . [ اَ م ُ ] (اِخ ) ۞ یکی از خدایان مصر قدیم . (از لاروس ). امون یا امین به معنی مستور و یکی از خدایان هشتگانه ٔ مصریان بود که ثالوث ... آمون آمون . (اِ) مخفف پیرامون . آمون آمون . (ص ) پُر. لب ریز. لبالب . مملو. (برهان ). آمون آمون . (اِخ ) جیحون . آمل . آمو. آموی : چو از رود آمون گذشت آن سپاه برآمد هیاهو ز ماهی بماه . هاتفی .آن رود که خوشتر است از آمون بی شبهه که ... آمون آمون . (اِخ ) نام خدای مصریان قدیم ، و کلمه ٔ آمین عربی را (که امروز به معنی برآور، روا فرما، استجابت کن است ) حدس میزنند که همین آمون ب... عمون عمون . [ ع َ ] (ع ص ، اِ) ج ِعَمی یا عَم . (از منتهی الارب ). رجوع به عمی شود. داود عمون داود عمون . [ وو ع َم ْ مو] (اِخ ) ابن انطون عمون شاعری نیکوشعر و از مردان قضاست در دیرالقمر لبنان زاده شد و به مصر رفت و اقامت اختیار کرد.... اسکندر عمون اسکندر عمون . [ اِ ک َ دَ ع َم ْ مو ] (اِخ ) اسکندربن انطون عمون . عالم حقوق و ادب . مولد او دیرالقمر (لبنان ) است و در مصر سکونت گزید و مناصب ... ژوپی تر آمون ژوپی تر آمون . [ ت ِ ] (اِخ ) یکی از القاب اسکندر کبیر، و شرح آن چنین است : زمانی که اسکندر کبیر در مقدونیه بود خودرا پسر زئوس یا ژوپیتر که ب... نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود