انان
نویسه گردانی:
ʼNAN
انان . [اَن ْ نا ] (ع ص ) مرد بسیار ناله کننده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). کثیرالانین . (از اقرب الموارد). بسیار نالنده . بسیارنال . بیش نالنده . (فرهنگ فارسی معین ).
واژه های همانند
۸۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
عنان . [ ع ِ ](اِخ ) زنی شاعره . (منتهی الارب ). جاریه ٔ ناطقی . زنی شاعر، ادیب و نویسنده بود و هارون الرشید او را به سی هزار دینار خرید. عنان ...
عنان . [ ع ِ ] (اِخ ) ۞ موضعی است . (منتهی الارب ). وادیی است در دیاربنی عامر که قسمت بالای آن متعلق به بنی جعدة و قسمت پایین آن متعلق ...
عنان زن . [ ع ِ زَ ] (نف مرکب ) که عنان زند. که لگام و دهانه زند. || که رام و مطیع کند. که به اطاعت درآورد. که تسلیم کند : کرشمه کردنی...
عنان کش . [ ع ِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) آنکه عنان سوار را بکشد. (آنندراج ). که عنان کشد. که عنان اسب کشیده دارد ایستادن را : معجز عنان کش سخ...
عنان ور. [ ع ِ وَ ] (ص مرکب ) کنایه از سوارکار و ماهر در سواری است : شیخ ما گفت روزی همه عنان وران بر سر کوی بایزید رسیدند. (اسرارالتوحید ص...
هم عنان . [ هََ ع ِ ] (ص مرکب ) دو سوار که با یک سرعت و به یک راه روند. || همراه و برابر و هم سیر. (برهان ) : شادی و سلامتی و رادی با تو ه...
فراخ عنان . [ ف َ ع ِ ] (ص مرکب ) مرکبی که عنانش آزاد باشد : گاه از او اشهب فراخ عنان گاه از او ادهم درازرکاب .سوزنی .
گران عنان . [ گ ِ ع ِ ](ص مرکب ) آنکه لگام اسب را بکشد در روز جنگ و جز آن تا اسب برجای ماند. (آنندراج ). مقابل سبک عنان . || مردم کاهل و ی...
نرم عنان .[ ن َ ع ِ ] (ص مرکب ) سلس القیاد. فرمان پذیر. منقاد.
عنان قدر. [ ع ِ ق َ دَ ] (ص مرکب ) که عنان چون سرنوشت و قضا استوار و مسلم دارد : بر لاشه ٔ عجز برنهم رخت تا رخش عنان قدر درآرم .خاقانی (دیوان...