انبار
نویسه گردانی:
ʼNBAR
انبار. [ اَم ْ ] (اِخ ) دهی است از بخش سیه چشمه ٔ شهرستان ماکو با 129 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
واژه های همانند
۲۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
لت انبار. [ ل َ اَم ْ ] (ص مرکب ) لتنبار. لت انبان . شکم پرست . لتنبر. رجوع به لتنبار شود.
بن انبار را می توان برای HDD یا Harddisk به کار گرفت
مهر انبار. [ م ُ رِ اَم ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چوبی بود سرپهن که بر آن نقش کنند و بر خرمن و انبار و بر روی گل زنند تا دزدان در آن خیا...
کاه انبار. [ اَم ْ ] (اِ مرکب ) انبار کاه . کاهدان .- کاه از تو نیست کاه انبار از تست ؛ آنقدر مخور که زیان کندت . (یادداشت مؤلف ).
بس انبار. [ ب َ اَ ](اِخ ) دهی به چهارده فرسنگ و نیمی شمال احمد حسین . (یادداشت مؤلف ). رجوع به احمدحسین و لیراوی ، شود.
خاک انبار. [ اَ م ْ ] (ن مف مرکب ) انباشته شده ٔ از خاک . پر از خاک : دست کفچه مکن به پیش فلک که فلک کاسه ای است خاک انبار.خاقانی .
انبار شدن . [ اَم ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) جمع شدن . توده گشتن . روی هم انباشته شدن : مهمات را نبایدگذاشت که انبار شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص...
انبار کردن . [ اَم ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جمع کردن . توده کردن . روی هم انباشتن . بر یکدیگر نهادن : از چندان باغهای خرم و بناها... بچهار پنج گ...
انبار گشتن . [ اَم ْ گ َت َ ] (مص مرکب ) انباشته شدن . توده شدن : چنان کشته بر هر سو انبار گشت که هرجا که بد دشت دیوار گشت . (گرشاسب نامه ص 3...
باب انبار. [ اَم ْ ] (اِخ ) و لشکرگاه هرثمه بر نهروان بود بر دوفرسنگی از دروازه ٔ بغداد و لشکر طاهر جائی بود که آن را باب انبار گویند سوی بص...