انبانه . [ اَم ْ ن َ
/ ن ِ ] (اِ) به معنی انبان است و آن پوستی باشد دباغت کرده که درست از گوسفند برمی آورند. (برهان قاطع). همان انبان است یعنی پوست بزغاله ٔ خشک کرده که درویشان در میان بندند. (مؤید الفضلاء)
: فلک ، اندر دل مسکین مونه
از این غم هرچه در انبانه دیری .
باباطاهر.
چه جای من که بلغزد سپهر شعبده باز
ازین حیل که در انبانه ٔ بهانه ٔ تست .
حافظ.
که ای سالک چه در انبانه داری
بیا دامی بنه گر دانه داری .
حافظ.
-
انبانه پاره ؛ پاره ای از انبانه . تکه ای از پوست دباغت شده
: گویند آهنگری کردی [ کاوه ] پس این کاوه آگاه شد بدان پایگاه آهنگران اندر که پسرانش را بگرفتند و بکشتند و این کاوه هم از آن پایگاه به آن انبانه پاره که آهنگران پیش باز بسته باشند تا پای و جامه شان نسوزد از بیهوشی بدوید و فریاد کرد و مستغاث خواند... همه با کاوه ٔ آهنگر دست یکی داشتند و او آن انبانه پاره که پیش باز گرفته داشتی تا پای و جامه اش نسوزد آنرا بر سر چوبی کرد. (تاریخ بلعمی ).
-
مثل انبانه ؛ کفشی بد. چرمی بی قوت . (امثال و حکم مؤلف ج
3 ص
1405).