انبوه گردیدن .[ اَم ْ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) انبوه شدن . گرد آمدن وبسیار شدن . تجمیم . تجمم . (منتهی الارب )
: چو انبوه گردد بر دژ سپاه
گریزان و برگشته از رزمگاه .
فردوسی .
تکرفوء؛ انبوه و برهم نشسته گردیدن موی و جز آن . عکش النبت ؛ بسیار و انبوه گردید و در خود پیچید. (منتهی الارب ).