اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اند

نویسه گردانی: ʼND
اند. [ -َ ند ] (ضمیر) ضمیر سوم شخص جمع. (حاشیه برهان قاطع چ معین ). سوم شخص جمع ضمیر فعلی و چون ملحق بفعل شود الف آنراساقط و بجایش فتحه ایراد کنند مانند کنند و خورند وروند و نمایند. (از ناظم الاطباء). نون و دال ابجد در آخر اسما و صفات و افعال فایده ٔ معنی ضمیر غایب جمع دهد همچو مردانند و توانگرانند و آمدند و رفتند (محمدحسین بن خلف تبریزی ، مقدمه ٔ برهان ص ک ). در آخر اسماء و صفات و ضمایر و ادات استفهام افاده ٔ معنی «هستند» کند و مخفف ِ: «استند» باشد مرکب از: است + ند.
در آخر اسماء چنانکه :
اخترانند آسمانشان جایگاه
هفت تابنده روان در دو و داه .

رودکی .


مردم نبودصورت مردم حکمااند
دیگر خس و خارند و قماشات دغااند.

ناصرخسرو.


در آخر صفات چنانکه :
کجا تور و سلم و فریدون کجاست
همه ناپدیدند با خاک راست .

فردوسی .


جان و خرد از مرد جدایند و نهانند
پیدا نتوان کرد مر این جفت نهان را.

ناصرخسرو.


در آخر ضمایر چنانکه :
بخت و دولت چو پیشکار تواند
نصرت و فتح پیشیار تو باد.

رودکی .


همان پرگزندان که نزد تواند
که تیره شبان اورمزدتواند.

فردوسی .


بروز بزم ز بهر وی اند دوست نواز
بروز رزم ز بهر وی اند دشمن مال .

سوزنی .


در آخر ادات استفهام چنانکه :
چه اند این لشکر تازنده هموار
که اند این هفت سالاران لشکر.

ناصرخسرو.


گر مار نه ای مردمی از بهر چرا اند
مؤمن ز تو ناایمن و ترسا ز تو ترسا.

ناصرخسرو.


یاران صبوحیم کجااند
تا درد سر خمار گویم .

سعدی (خواتیم ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۹ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
اند و دند. [ اَ دُ دَ ] (ص مرکب ، از اتباع ) بمعنی تار و مار که زبر و زیر باشد و هم پاشیده و پراکنده باشد. (از هفت قلزم بنقل از یادداشتهای ل...
راک اند رل . [ اَ رُ ] (انگلیسی ، اِ مرکب ) ۞ در انگلیسی «راک » به معنی جنباندن و «اند» بمعنی «و» و «رُل » بمعنی چرخاندن است که معنی کلی ...
نخست چنین گوید در این نامه که همیشه عالم مردم دور و بر علم و کسب دانش بوده اند.
عند. [ ع ِ دَ / ع َ دَ / ع ُ دَ ] (ع اِ) ظرف غیرمتصرف است برای مکان ، خواه حقیقی باشد، مانند: جلست عند زید (نزد زید نشستم )؛ و خواه مجازی ، م...
عند. [ ع ُ / ع ِ / ع َ ] (ع اِ) ناحیه . (از اقرب الموارد). ناحیه و اطراف . (ناظم الاطباء). کرانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
عند. [ ع ِ ] (ع اِ) قلب و معقول . (اقرب الموارد). قلب و دل و خاطر. (ناظم الاطباء). || ادراک و اطلاع . (ناظم الاطباء).
عند. [ ع َ ن َ ] (ع اِ) جانب و طرف . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): هو یمشی وسطاً لا عنداً (اقرب الموارد) (منته...
عند. [ ع َ ن ِ ] ۞ (ع ص ) طعن عند؛ نیزه ٔ چپ و راست زده شده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نیزه زدن به چپ و راست . (از اقرب الموارد).
عند. [ ع ُ ن ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَنود. رجوع به عنود شود. || ج ِ عَنید. رجوع به عنید شود.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.