اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اندام

نویسه گردانی: ʼNDʼM
اندام . [ اِ ] (ع مص ) پشیمانی دادن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پشیمان گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
کوتاه اندام . [ اَ ] (ص مرکب ) آنکه قامت وی کوتاه باشد.کوتاه بالا. کوتاه قد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
اندام دادن . [ اَ دَ ] (مص مرکب ) نظم دادن . مرتب ساختن . آراستن . (فرهنگ فارسی معین ). خوش اسلوب و خوش ترکیب ساختن . (آنندراج ). اصلاح کرد...
باریک اندام . [ اَ ] (ص مرکب )آنکه اندامی لاغر و ظریف دارد طُلو. ضَمر. ضامر. ضامره . رجل مرهوف البدن ؛ مرد باریک اندام . (منتهی الارب ).
اندام گرفتن . [ اَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) بنظام شدن . چنانکه باید گردیدن . (یادداشت مؤلف ) : چون سخن در نظر از لفظ تو اندام گرفت به عدم با...
تناسب اندام . [ ت َ س ُ ب ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) توازن و هم آهنگی اندامهای مختلف بدن با یکدیگر، چنانکه زیبائی بدن انسان در تناسب ا...
نازنین اندام . [ زَ اَ ] (ص مرکب ) نازنین بدن . لطیف اندام . نازک اندام : گفت من ترک نازنین اندام نازنین ترکتاز دارم نام .نظامی .
برای نگهداری از حیوانات ،شناخت آنها و مخصوصا شناخت بیولوژی و چگونگی فعالیت حیاتی آنها از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است.در این بخش به توضیح و معرفی ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.