اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اندر

نویسه گردانی: ʼNDR
اندر. [ اَ دَ ] (پساوند) افاده ٔ معنی غیریت می کندچون با مادر و پدر و خواهر و برادر ترکیب کنند همچومادراندر و پدراندر و خواهراندر و برادراندر. (برهان قاطع). افاده ٔ معنی غیریت میکند چنانکه مادراندر وپدراندر و برادراندر و خواهراندر و دختراندر یعنی نامادر و ناپدر و نابرادر و ناخواهر و پسندر و دخندر نیز براین قیاس مخفف پسراندر و دختراندر است . (از انجمن آرا) (از آنندراج ). به آخر اسما درآید و معنی «نا...» یا «... خوانده » دهد: پدر اندر (پدندر) مادراندر (مادندر)، پسراندر (پسندر) دختراندر (دختندر). (از فرهنگ فارسی معین ). و گاه بطور حرف اسمی (؟) در آخر اسم در می آورند و در این صورت به معنی نا میباشد مانند پدراندر و... و پسندر و دختندر مخفف پسراندر و دختراندر است . (ناظم الاطباء). شمس فخری بطور مستقل نیز به معنی غیر و بیگانه بکار برده است :
در مظالم بنزد معدلتش
چه قریب و چه خویش و چه اندر.

(از شعوری ج 1 ورق 107).


مزید مؤخری است که افاده ٔ نفی و سلب کند چنانکه در پدندر که به معنی ناپدری ، مادندر که به معنی نامادری و دخترندر و پسندر که بمعنی نادختری و ناپسری است و درکسندر این معنی ظاهرتر است که به معنی ناکس است :
سزد مر ورا گر تکبر کند
که شه نیکویی با کسندر کند.

عنصری (از یادداشت مؤلف ).


مادراندر بصورتهای مارندر و مایندر نیز دریادداشتهای مؤلف آمده است . هم اکنون نیز در گناباد خراسان بطور مستقل به معنی ناتنی بکار می رود و می گویند برادران من همه اندراند در برابر خاسه شاید «خاصه ». || بصورت پیشاوند در اول افعال درآید ومعنی دخول دهد: اندر آمدن . اندر رفتن . اندر شدن . (از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به اندرآختن ، اندرآشفتن ، اندرآغازیدن ، اندرافتادن ، اندرافکندن ، اندرآمدن ، اندرانداختن ، اندرآوردن ، اندرآویختن ، اندربایستن ، اندربرکشیدن ، اندرپذیرفتن ، اندرجهیدن ، اندرخواستن ، اندرخوردن ، اندردمیدن ، اندردویدن ، اندررسانیدن ، اندررسیدن ، اندرشدن ، اندرشکستن ، اندرکردن ، اندرکشیدن ، اندرگذاشتن ، اندرگذرانیدن ، اندرگذشتن ، اندرگرفتن و اندرنوشتن شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
گریه اندر بر کسی شکستن . [ گ ِرْ ی َ / ی ِ اَ دَ ب َ رِ ک َ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از گریه گلوی او را گرفتن : ز سختی گریه اندر بَرْش ب...
پوستین به لای اندر مالیدن . [ ب ِ اَ دَ دَ ] (مص مرکب ) چون متظلمان و مظلومان جامه گل آلوده کرده بشکایت بردن : دادخواهی ، ور بخواهند از تو...
کل آندر. [ ک ِ ل ِ ] (اِخ ) ۞ یکی از سرداران اسکندر مقدونی که در جنگهای اسکندر با ایران همراه او بود و مدتها در همدان میزیست .(از تاریخ ایر...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.