انده گسار. [ اَ دُه ْ گ ُ ] (نف مرکب ) آنکه تسکین می دهد و آرام میکند غم و اندوه کسی را. (ناظم الاطباء). شکننده ٔ اندوه . (آنندراج ). اندوهگسار
: مرا خود ز گیتی همی بود و بس
چه انده گسار و چه فریادرس .
فردوسی .
ببین نیک تا دوستدار تو کیست
خردمند و انده گسار تو کیست .
فردوسی .
نیارا همی بود [ دختر ایرج ] انده گسار
بماند ز درد پسر یادگار.
فردوسی .
بدو گفت خسرو چه گفتی بگوی
نه انده گساری نه پیکارجوی .
فردوسی .
گفتم کانده گسار من بره اندر
خدمت میر است گفت محکم کاری .
فرخی .
چون بره انده گسار با تو نباشد
انده و تیمار خویش با که گساری .
فرخی .
بروز انده گسارم آفتاب است
که چون رخسار تو با نور و تاب است
بشب انده گسارم اخترانند
که چون بینم بدندان تو مانند
خطا گفتم نه آن اندوه دارم
که باشد هرکسی انده گسارم .
(ویس و رامین ).
وگر انده از برف بودت مجوی
ز مشکین صبا بهتر انده گسار.
ناصرخسرو.
کسی را که رود و می انده گسارد
بود شعر من هرگز انده گسارش ؟
ناصرخسرو.
هرگز از هیچ اندهم انده نبود
کز جهان انده گساری داشتم .
خاقانی .
کو دلی کانده گسارم بود و بس
از جهان زو بوده ام خوشنود بس
۞ .
خاقانی .
انده گسار من شد و انده بمن گذاشت
وامق چه کرد زانده عذرا من آن کنم .
خاقانی .
خند خندان بستد و بر لب نهاد
جام می آن همچو می انده گسار.
سیدحسن (از آنندراج ).
و رجوع به اندوه گسار شود.