اندیشه داشتن . [ اَ ش َ
/ ش ِ ت َ ](مص مرکب ) در فکر بودن . مواظبت کردن . مواظب بودن . مراقب بودن . تیمار داشتن
: چون دوست ایشان را مشغول کرده است تا از شغلهای بزرگ اندیشه می دارند... بتاریخ راندن و چنین احوال و اخبار نگاه داشتن چون توانند رسید. (تاریخ بیهقی ). عامل تکین آباد را مثال داد تا نیک اندیشه دارد چنانکه هیچ خلل نباشد. (تاریخ بیهقی ). در کار لشکر که مهمتر کارهاست اندیشه باید داشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
155). چون ما بتخت ملک برسیدیم و کارها بمراد ما گشت اندیشه ٔ این نواحی بداریم و اینجا سالار محتشم فرستیم . (تاریخ بیهقی ).
کت بگفتست که اندیشه مدار از جان
هرچه یابی همه بر تنت همی بر تن .
ناصرخسرو.
بازرگان مزدوری گرفت ... تا وی [ شنزبه ] را اندیشه دارد و چون قوت گیرد بر اثر او ببرد. (کلیله و دمنه ). || ترس داشتن . بیم داشتن . اندیشناک بودن
: خضر گفت اندیشه مدار. (قصص الانبیاء ص
198). کاروانیان را دیدم لرزه بر اندام اوفتاده و دل بر هلاک نهاده گفت اندیشه مدارید که درمیان شما یکی منم که تنها پنجاه مرد را بزنم . سعدی . (گلستان ).
گر ازمقابله تیر آید از عقب شمشیر
نه عاشق است که اندیشه از خطر دارد.
سعدی .
دل عاشق چه غم از شورش دوران دارد
کشتی نوح چه اندیشه زطوفان دارد.
صائب .