اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

انس

نویسه گردانی: ʼNS
انس . [ اِ ] (ع اِ)مردم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بشر غیر جن و فرشته . (از اقرب الموارد). واحد آن اِنسی ّ و اَنَسی است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، اُناس و اَناسی ّ. (از اقرب الموارد). ج ، اَناسی و اناسی و اَناسیَّة و اناس . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ج ، آناس و واحد اِنسی ّ برای مذکر و اِنسیَّة برای مؤنث است ودر محیط المحیط و اقرب الموارد و المنجد جمع آن بخطا اَناس و اناسی آمده . (از المرجع) ۞ : کان رجال من الانس . (قرآن 6/72). || مونس و دوست گزیده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). یقال : هذا انسی و حدثی و خلصی و جلسی ؛ این مونس و هم سخن و گزیده و هم نشین من است . (از ناظم الاطباء).
- ابن انس ؛ مونس ودوست گزیده . (ناظم الاطباء). صفی . الیف . حلیف . (از اقرب الموارد). گویند فلان ابن انس فلان و کیف ابن انسک و انسک ؛ ای کیف ترانی فی مصاحبتی ایاک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گویند فلان ابن انس فلان و هذا انسی و حدثی و خلصی و جلسی کلها بالکسر یعنی مونس و هم سخن و گزیده و همنشین من است . (منتهی الارب ). || آدمیان . (غیاث اللغات ). مرمدان . (ترجمان القرآن جرجانی ). آدمی . بشر. مردم . انسان مقابل جن ، پری . (یادداشت مؤلف ) :
محیی الدین که سلیمان صفت است و خدمش
دیو و انس و ملک و جان بخراسان یابم .

خاقانی .


مگر بساحت گیتی نماند بوی وفا
که هیچ انس نیامد ز هیچ اِنس مرا.

خاقانی .


اهل خواهی ز اهل عصر ببر
انس خواهی میان اِنس مپوی .

خاقانی .


انس و پریش چون ملک زله ربای مائده
دام و ددش چو مورچه هدیه فزای مملکت .

خاقانی .


با یکدیگر می گفتند این طایفه نه از جنس انس و زمره ٔ بشرند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 412).
غنی ملکش از طاعت جن و انس .

(بوستان ).


- انس و جان ؛ مردمان و پریان . انس و جن :
بر لوح فرشته نامش ایام
جز بانوی انس و جان ندیده ست .

خاقانی .


در جانی وز انس و جانت پرسم
نزدیکی و دور جات جویم .

خاقانی .


صورت نکنم که صورت داد
در گوهر انس و جان ببینم .

نظامی .


- انس و جن ؛ مردمان و پریان و دیوان . (ناظم الاطباء). مردمان و پریان . آدمیان و پریان . (از فرهنگ فارسی معین ). ثقلان . (یادداشت لغت نامه ) :
قرآن را یکی خازنی هست کایزد
حوالت بدو کرد مر انس وجان را.

ناصرخسرو.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
انس دادن . [ اُ دَ ] (مص مرکب ) ایجاد انس و الفت کردن میان دو یا چند تن . (فرهنگ فارسی معین ). تأنیس . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار).
انس داشتن . [ اُ ت َ ] (مص مرکب ) الفت داشتن : آن نه تنهاست که با یاد تو دارد انسی تا نگویی که مرا طاقت تنهایی هست .سعدی .
انس گرفتن . [ اُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) خو گرفتن . خوگر شدن . (یادداشت مؤلف ). تأنس . (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغة). الفت گرفتن . انس یاف...
انس‌التائبین و صراط الله المبین: کتابی است صوفیانه با نثری ساده و روان در ۴۵ باب به صورت پاسخ به سؤالهایی که مریدان مطرح می‌کرده‌اند. تاریخ تألیف این ...
آنْس (اوستایی) رسیدن، آمدن
آنْسَ (اوستایی) 1ـ بخش، سهم، بهره 2ـ چیز خوب 3ـ حزب، گروه، دسته 4ـ داخل ـ وارد شدن
عنس . [ ع َ ] (ع مص ) خم دادن چوب را و برگردانیدن آن را. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و عنش به شین ، ا...
عنس . [ ع َ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ درشت اندام و نیک دم دراز. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ناقه ٔ سخت و قوی ، و گویندماده شتری ک...
عنس . [ ع ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عانس . رجوع به عانس شود.
عنس . [ ع ُن ْ ن َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عانس . رجوع به عانس شود.
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.