اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

انس

نویسه گردانی: ʼNS
انس . [ اَن َ ] (اِخ ) لال چند. از شاعران فارسی گوی هند و از لکهنوست و به سال 1267 هَ .ق . درگذشته است . از اوست :
روح جمشید برد رشک بمی نوشی ما
که لب یار بود مایه ٔ بیهوشی ما.

(از تذکره صبح گلشن ص 43).


و رجوع به همان متن شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
(ens) انسان
عانس . [ ن ِ ] (ع ص ) عانت . دختری که بی شوی تا دیر در خانه مانده باشد.ج ، عَوانس و عُنس و عُنّس و عُنوس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب ...
انس جو. [ اُ ] (نف مرکب ) آنکه خواهنده و جوینده ٔ انس و الفت است . خوگیر : من وحشیم و تو انس جویی آن نوع طلب که جنس اویی .نظامی .
انس گیر. [ اُ ] (نف مرکب ) انس گیرنده . خوگیر.
قصر انس . [ ق َ رِ اَ ن َ ] (اِخ ) در بصره است . این قصر به انس بن مالک خادم رسول خدا (ص ) منسوب است . (معجم البلدان ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
انس آباد. [ اَ ن َ ] (اِخ ) قریه ای است در رستاق اعلم در خاک همدان در حوالی درگزین . (از مرآت البلدان ص 97). قریه ای است از اعمال درگزین ...
جن و انس . [ ج ِن ْ ن ُ اِ ] (ترکیب عطفی ) پری و آدمی : غنی ملکش از طاعت جن و انس .سعدی .
انس پرورد. [ اُ پ َرْ وَ ] (ن مف مرکب ) آنکه پرورده و پرورش یافته در انس و الفت است : پرورده ٔ وحشتم ز بی جنسی کو هم نفسی که انس پرورد است ....
انس کریت . [ اُ ن ِ ک ِ ] (اِخ ) ۞ فیلسوف یونانی و از معاصران و ملازمان و سرداران اسکندر مقدونی بود. رجوع به فهرست اعلام ایران باستان پ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.