گفتگو درباره واژه گزارش تخلف انس نویسه گردانی: ʼNS انس . [ اَن َ ] (اِخ ) لال چند. از شاعران فارسی گوی هند و از لکهنوست و به سال 1267 هَ .ق . درگذشته است . از اوست :روح جمشید برد رشک بمی نوشی ماکه لب یار بود مایه ٔ بیهوشی ما. (از تذکره صبح گلشن ص 43).و رجوع به همان متن شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۳۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه واژه معنی انس دادن انس دادن . [ اُ دَ ] (مص مرکب ) ایجاد انس و الفت کردن میان دو یا چند تن . (فرهنگ فارسی معین ). تأنیس . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). انس داشتن انس داشتن . [ اُ ت َ ] (مص مرکب ) الفت داشتن : آن نه تنهاست که با یاد تو دارد انسی تا نگویی که مرا طاقت تنهایی هست .سعدی . انس گرفتن انس گرفتن . [ اُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) خو گرفتن . خوگر شدن . (یادداشت مؤلف ). تأنس . (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغة). الفت گرفتن . انس یاف... انس التابئین انسالتائبین و صراط الله المبین: کتابی است صوفیانه با نثری ساده و روان در ۴۵ باب به صورت پاسخ به سؤالهایی که مریدان مطرح میکردهاند. تاریخ تألیف این ... آنس آنْس (اوستایی) رسیدن، آمدن آنس آنْسَ (اوستایی) 1ـ بخش، سهم، بهره 2ـ چیز خوب 3ـ حزب، گروه، دسته 4ـ داخل ـ وارد شدن عنس عنس . [ ع َ ] (ع مص ) خم دادن چوب را و برگردانیدن آن را. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و عنش به شین ، ا... عنس عنس . [ ع َ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ درشت اندام و نیک دم دراز. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ناقه ٔ سخت و قوی ، و گویندماده شتری ک... عنس عنس . [ ع ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عانس . رجوع به عانس شود. عنس عنس . [ ع ُن ْ ن َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عانس . رجوع به عانس شود. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود