انک
نویسه گردانی:
ʼNK
انک . [ اَ ن َ ] (ترکی ، اِ). رخساره . (از آنندراج ).
واژه های همانند
۲۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
آنک . [ ن َ ] (صوت ، ق ) کلمه ای است برای اشاره ٔ به دور، اعم از مکان یا زمان . مقابل اینک که برای اشاره ٔ نزدیک است : آنک بنگر ز روی او ...
آنک . [ ن َ ] (اِ) آبله که بر اندام برآید.
آنک . [ ن ُ ] (ع اِ) سُرُب . سُرْب . اُسرُب . اُسرُف . رصاص یا رصاص اسود. || قلعی یا رصاص ابیض .
عنک . [ ع َ ] (اِ) خری که پیشاپیش گله رود. (ناظم الاطباء).
عنک . [ ع ِ ] (اِ) آسیای عصاری . || ستون خانه . || ستون آسیای عصاری . (ناظم الاطباء).
عنک . [ ع َ ] (ع مص ) بسته گردیدن و بلند شدن ریگ ، چندان که راه بر وی نماند. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). گرد آمدن و ...
عنک . [ ع ِ / ع َ / ع ُ ] ۞ (ع اِ) اصل و بن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || از اول تا ثلث از شب ، یا پاره ...
عنک . [ع َ ن َ ] (ع اِ) اصل و بن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): عنک ٌ قوی ؛ اصل و بنی قوی . (از اقرب الموارد). ...
عنک . [ ع َ ن َ ] (اِ) زردآلوی خرد با هسته ٔ تلخ . (یادداشت مرحوم دهخدا).
عنک . [ ع ُ ن َ ] (اِخ ) دهی است به بحرین . و آن علم مرتجل است . (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ).